خلاصه ماشینی:
از آنجاکه نویسنده خود،داستان جوزف فریتزل را دستمایۀ خویش معرفی نموده،چنین برمیآید که برای مدتی نحوۀ زندگی اسارتآمیز دختر آن مرد یعنی الیزابت فریتزل دغدغۀ خاطر وی بوده و همواره فکر میکرده چگونه میتوان این همه سال را در اتاقی محبوس بود؟آیا آدمی از لحاظ روانی تاب این دوران طولانی اسارت را دارد آن هم زمانی که حتی زندانیان هم روزانه برای مدت اندکی از سلولهای خویش خارج میگردند؟طبیعی است که فکر چگونگی به سر بردن در چنین زندانی آن هم برای این مدت طولانی، خانم دن اهو را بر آن داشته تا به تأمل و تعمق در این خصوص نشسته و یافتههای تصویری و ذهنی خود را روی کاغذ بریزد.
پس بخش دوم داستان یعنی فرار از اتاق در اصل هیچ نکتۀ خاصی ندارد و از همین روست که میبینیم با ضرباهنگی به مراتب سریعتر از بخش نخست و بخش سوم پیش میرود و فاقد هرگونه نکته خاص فکری و فلسفی است.
آلیس در سرزمین عجایب حکایت غربت آدمی در میان جمعی غیر از خود است و این گمگشتگی و بیهویتی در شخصیت کاسپارهاوزر تجلی و نمون مییابد و درنهایت این سؤال پیش میآید که حقیقت کدام است و مجاز کدام؟آیا حقیقت جهان همان اتاق کوچک حدودا 13 متری نبوده است؟این جهان بیرونی با آن همه وسعت خاکی آیا تصویری از همان اتاق تنگ نیست که باز هم آدمی در آن احساس رهایی و آرامش و آسایش ندارد؟اصلا کدام یک تصویر دیگری است؟و آیا اساسا تفاوتی در این که کدام تصویر آن دیگر است وجود دارد یا خیر؟چنین انگاشته میشود که تمایل جک برای بازگشت به اتاق دلیلی باشد برای آنکه حقیقت را همان اتاق بدانیم اما بهواقع در این جا هیچکدام حقیقت نیست و هیچکدام نیز تصویری از عالم حقیقی نیست.