خلاصه ماشینی:
"(ص 11) صرف نظر از ترفند فوق که از لحاظ ذهنی جنبهی تلقینیو تزریقی دارد و مخاطب را وادار میکند که چیز کاملا توصیفنشدهای را تصور و باور کند،فریبا کلهر فقط گاه گاهی و به شکلی کمرنگ موفق میشود که این ارتباط اولیه را بین دو فضایواقعی و تخیلی ایجاد کند: موجهای بلند،صداهایی که نمیدانستم چیست از کجا میآید،بوی بدی که از دریا بلند میشد،موجوداتدریایی مرده که با موجهای بلند به ساحل میافتادند و گاهی با صدای هولناک میترکیدند و متلاشی میشدند،دلهرهام را بیشتر میکردند.
او فراموش میکند که حادثهی ذهنی نهایتا چیزی جز«گمانهافزایی»نیست و نمیتواند حادثهای کاملاداستانی تلقی شود،زیرا چیزی بیرون از ذهن رخ نمیدهد و البته نویسنده دایم با تلقین و تحریک ذهنی مخاطب میخواهد وادارشکند که آنها را به عنوان حوادثی داستانی بپذیرد،مثلا سه صفحه را به یک گرگ خیالی و تعقیب و گریز اختصاص میدهد(ص83،84 و 86)بیآنکه تأثیراتی داستانی داشته باشد و خود گرگ و تعقیب هم اساسا ذهنی و مبتنی بر«گمانهزنی»است؛تعقیبو تهدید شدن دختر نوجوان رمان توسط گرگ که در اصل زاییدهی توهمات ذهنی اوست،نوعی آزاردهی کاراکتر توسط خود اومحسوب میشود که علت«واقعیت پیدا کردن ذهنیتهای کاراکتر»هم برای توجیه این حادثه،عملا به نقص و غیر داستانیبودن ویژگیهای ذهنی او میانجامد وقتی دادههای یک رمان تخیلی نباشند و همزمان اصرار برآن باشد که رمان تخیلی است،در آن صورت در خلق و شیوهیپردازش و ارایهی دادههای رمان نوعی«تلقین و تحمیل تخیل»وجود خواهد داشت که حتی حین انکار اولیه و متناقض وپارادوکسیکال کاراکتر رمان(که نهایتا برباورپذیر جلوه دادن بیشتر آنها تأکید دارد)باز هم موجودات و عناصر رمان چندانتخیلی و فانتزیک از کار درنمیآیند:ن نخواستم بگویم در تاریکی نتوانستهام اثری از سوختگی روی بدن متلاشی شدهی نهنگ ببینم."