خلاصه ماشینی:
"از مووضع فضاسازی که خارج شویم داستان با همان نقطه نشان اعجابانگیز ادامهپیدا میکند و اولین انتخابی که پیش پای مخاطب قرار میدهد به این شکل است: برمیخیزی و وارد پرستشگاه مخفی میشوی.
آیا خنجر را به آسوکا میدهی تا از شهربیرون ببرد،یا خود این کار را میکنی؟ اگر آن را به آسوکا میدهی تا به معبد نگهبانان ببرد،برو به شمارهی 10 اگر تصور میکنی باید این کار را خودت انجام دهی،برو به شمارهی 85 از همین شروع اولین صفحات،نقش خواننده دیگر تنها مخاطب داستان نیست.
در یکی از گرههایداستان وقتی که پادشاه به دلیل شنل زهرآلود به طرز عجیبی کشته میشود و به نظر همه پسرش او را کشته است،خواننده برسر دوراهی قرار میگیرد و البته توافقات قبلی هم نشان میدهد که خنجر مهمتر از جان هزاران نفر است و در حقیقت سرنوشت بشریت ر اتعیین میکند.
اولین تنبیه شما از انتخابی که مد نظر نویسنده است،این است که داستان پیش از آنکه واقعا به جایی و نتیجهی درستی برسد،به پایانخواهد رسید شاید باور اینکه این داستان به شیوهی بازینهای رایانهای طراحی شده است در ابتدا اندکی دور از ذهن باشد.
چرا داستان تکه جواهر روی قبضهی شیشهای را فشار میدهد؟آیا نشانهای یا اطلاعی از رازی دارد که قرار است بار دراماتیکداستان را به دوش بکشد؟چرا شاهدخت برای برداشتن خنجر تا شب یا زمان خواب صبر نمیکند و چه طور شاهزادهای با درایتی مثالزدنی و با شهامت،به سادهترین شکل ممکن عمل میکند؟ خوانندهی تیزبین گاهی سؤال میکند که کاش داستان را خودش شکل میداد و به جای انتخابهای پیش رویش،خودش داستانرا هدایت میکرد."