چکیده:
مسئله وجودشناسی یکی از بنیادیترین مسائل در نظام فکری هر فیلسوف است که تأثیر آن بر سایر قسمتهای فلسفه غیرقابل انکار است. وجود شناسی دکارت با پذیرش اصل واقعیت آغاز و به تشکیک در وجود، کمال دانستن آن و پذیرش برهان وجودی تکمیل میگردد. اما تأثیر کوژیتو بر سوبژکتیویسم غربی مهمترین رکن در وجودشناسی اوست. اسپینوزا وجود را در تحقق و تصور بی نیاز از غیر می داند و به تقریری از پانتهایسم نزدیک میگردد. با این همه، واقعیت خارجی مستقل از ذهن در فلسفه اسپینوزا انکار نمیگردد، درحالیکه از لوازم کوژیتوی دکارت و نیز نظریه مناد لایبنیتس انکار تحقق جوهر خارجی مستقل از ذهن است.
خلاصه ماشینی:
"دکارت معتقد است هرچند کسی تاکنون هرگز این سؤال را نکرده باشد که فکر یا وجود چیست، ولی به هریک از اینها چنان علمی دارد که برای یقین وی کافی است، این امر نشانگر آن است که وی مفهوم وجود را از سنخ مفاهیم واضحی میداند که نیازی به تعریف و توضیح ندارند.
اما نه به معنای نوعی تحقیق علمی ـ طبیعی درباره انسان، بلکه به معنایی که انسان «بنیاد» است و در این شرایط دیگر نمیتوان پرسید انسان چیست (همان، 134) اومانیسمی که در عصر جدید آغاز شد، مرهون دیدگاه دکارت به جهان است، تا آنجا که در عصر باستان و قرون وسطی امکان طرح اومانیسم ممکن نبود (همان، 135) زیرا در دیدگاه دکارتی است که انسان معیار برای هر موضوعی تلقی شده و یقین ملاک موجود بودن و حقیقت اشیا قلمداد میشود.
لایبنیتس در بیانی کلیتر تصریح میکند منادها تمام صفات و کمالات وجود را دارا بوده و هر آنچه در خداوند موجود است در منادها نیز یافت میشود، با این تفاوت که صفات خداوند نامتناهی و صفات منادها متناسب با درجه کمال و وجود آنهاست (همان، 176، اصل 48).
رابطه سایر موجودات با خدا سایر موجودات که معلول خداوند هستند حالات و اعراض جوهرند که نه تنها وجود بلکه تصور آنها نیز وابسته به علت یا جوهر یا خداست (Ibid, 42, axiom 4) این اشیا نمیتوانند خارج از خدا باشند، چون خدا نامحدود است و در نتیجه باید درون خدا باشند."