چکیده:
در این مقاله، نگارندگان با رویکردی برای شناخت چالشهایی که در برابر انسان معاصر قرار دارد با بهرهگیری از آراء مولوی در مثنوی معنوی، پدیدة «از خودبیگانگی» را مورد توجه قرار دادهاند. در ادبیات کهن پارسی، برخی اندیشمندان با بیان نکات ظریف و مهمی دربارة ازخودبیگانگی انسان، دری دیگر در شناخت اینگونه پدیدارهای گشوده و منظر خاصی را پیش روی انسان نهادهاند که در اطلاقی کلی میتوان آن را نظرگاه عرفانی خواند. در صدر قائلان و حاملان پیام عرفانی در فرهنگ دیرین پارسی، مولوی است که در شش دفتر مثنوی معنوی، بسان معلمی انسانگرا، هوشمندانه پدیدارهایی را از دل روایات و داستانها استخراج کرده است که تأمل در آنها انسان امروز را نیز به نکات گرانبها و ارزشمند رهنمون میسازد. وی درباره مسخ و از خودبیگانگی بشری در برابر پدیدارهای غفلتساز و فریبای بیرونی جهان مادی، معناپردازی و اشارات قابل توجهی کرده است که شرح، تفسیر و تحلیل آن محور محتوای این نوشتار را تشکیل میدهد
خلاصه ماشینی:
"انسانی که آنچنان از خود جداافتاده که به جای مفتونی و توجه به خویشتن خویش که خود جهانی است مستقل از برآیندهای بیرونی،بیگانهای به صورت عظیم،و به معنا حقیر،را که ارمغانی جز مرگ و نیستی برای او به همراه ندارد قرین و یاور خود انگاشته است: بهر یاری مار جوید آدمی#غم خورد بهر حریف بیغمی (مولوی 994/3/1381) مارگیر از بهر حیرانی خلق#مار گیرد اینت نادانی خلق (همان998/3/) میگوید جهالت انسان را بنگر که مار را همراه خود ساخته،و نادانی خلق را بین که برای حیرت و غفلت بیشتر دست به دامان دیدار پدیدهای به ظاهر دیدنی در جهان برون خود گشته است و حال آنکه به تعبیر مولانا نه تنها صدهزاران مار،که کوههایی که مأمن مارهایند نیز میبایست در حیرت و حسرت مشاهدۀ جهان لایتناهی انسان باشند،پس چگونه است که انسان حیران این پدیدارهای حقیر جهان شده است: آدمی کوهیست حیران چون شود#کوه اندر مار حیران چون شود (همان999/3/) صدهزاران مار و که حیران اوست#او چرا حیران شدست و ماردوست (همان1002/3/) دیوید رایزمن1 ،با رویکردی انسانگرایانه در اثر خود انبوه تنها2 ،سه دوران را در تاریخ اجتماعی از هم تفکیک کرده است؛انسان"سنت راهبر"3 در دورانی که سنتها حاکم بر رفتار و روابط وی بودهاند،میزیسته که آدمیان در آن با پذیرش (1)."