چکیده:
نفس انسان مجرد است، ولی سیال و حرکت نیز در ذات نفس راه دارد و عمده دلیل نفی حرکت در مجردات، برهان قوه و فعل است که مخدوش است؛ زیرا در این برهان قوه و فعل در موجود بسیط نفی شده، به دلیل تناقض فقدان (قوه) و وجدان (فعل) که همان عدم و وجدان است، در حالی که جمع فقدان و وجدان نسبت به یک شیء محال است، نه دو شیء و با نفی این برهان، محال نیست که موجود بسیط نیز دارای وجدان و فقدان باشد، به خصوص اگر توجه شود که فقدان و وجدان، معقول ثانی فلسفی اند. ولی حرکت در ذات نفس مجرد ایجاد و اعدام تدریجی نیست، بلکه ایجاد تدریجی است.
Trans, substantial motion , Motion , Development. , Gradual creation and destruction Human soul is an immobile variable (mojarrad) that at the same time posses the feature of movement (or flux) in its essence. The commonest proof for denying motion in incorporeal beings is the “argument of potentiality and actuality”، that as we all know is an invalid argument.
Invalidity of this argument is for impossibility of containing simultaneously both deficiency (potentiality) and sufficiency (actuality) in one simple (naive) being. But if two different being contain these aspects، then there will be no contradiction.
If we deny this argument، then it will be possible for one simple being (like human soul) that posses simultaneously potentiality and actuality، especially if we consider that these two features are secondary intelligible of philosophy
خلاصه ماشینی:
"1 شهید مطهری نیز بعد از بحث قوه و استعداد و اینکه آیا عدمی است یا اعتباری،بیان فلاسفه را در باب هیولی و صورت بهعنوان دو جزء جوهری موجود در اجسام و موجودات دارای حرکت و قابلیت و استعداد مطرح میکند و سپس مورد انکار قرار میدهد،عبارت ایشان چنین است:«این نظریه قابل قبول ینست،پایه اصلی این نظریه این است که اجسام در تحلیل نهایی منتهی میشوند به دو جزء که یکی هیچ فعلیتی ندارد،جز فعلیت قابلیت و آن همان است که ماده اصلی و هیولای اولی نامیده میشود و دیگری صورت جسمیه است که حقیقتش بعد و امتداد است،نظریه معروف ارسطویی جوهرهای پنجگانه نیز مبتنی بر همین (1).
موجود مجرد به دلیل بقاء وجود،نابودی تدریجی در باب آن معنا ندارد،بهخصوص با توجه به علم حضوری خود نسبت به«من»خود،ثبات نفس خود را در عین حرکت و تکامل آن مییابیم،یعنی«من»در سن 10 و 20 و 30 و 40 سالگی همه و همه یک من واحد در حال تکامل است،نه اینکه من سابق معدوم و من بعد پدید آمده باشد و صرفا اتصال وجودی ملاک وحدت باشد،بلکه علاوه بر وحدت اتصالی،یک ثبات دیگری نیز وجود دارد.
حال در باب نفس همین امر ثابت است؛یعنی وجودی مجرد و ثابت،ولی در حال اشتداد تدریجی است و ثابتی است متحرک و یا ثابتی سیال است و سیالی ثابت و این پدیده گرچه در فلسفه اسلامی بدان تصریح نشده است،ولی در کلمات ملا صدرا کاملا پذیرفته شده است و در کلمات ابن سینا قابل پیگیری است و حتی میتواند وجه جمع همه کلمات به ظاهر متعارض فیلسوفان مسلمان باشد،هرچه بدان توجه تفصیلی نداشتهاند."