چکیده:
پرسش از وجود خدا از بنیادی ترین پرسش ها و دغدغه های فکری بشر بوده است. از رهگذر تلاش اندیشمندان برهان های زیادی در اثبات وجود خدا سامان یافته که یکی از استوارترین و مهم ترین آنها برهان وجوب و امکان است. این برهان به طورگسترده ای در میان فیلسوفان اسلامی و غربی مورد پذیرش واقع شده و از آن تقریرهای متعددی ارایه گردیده است. تقریر ابن سینا که صورت تفصیلی آن در کتاب اشارات و تنبیهات آمده است، یکی از تاثیرگذارترین آنهاست که در این مقاله رهیافت او در ارایه این برهان مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته و قوت و اعتبار آن مورد تاکید قرار می گیرد. این تقریر کامل ترین شیوه ای است که برای برهان وجوب و امکان ارایه شده و اساس بسیاری از تقریرهای دیگر است.
Wittgenstein is one of the most prominent philosophers in the twentieth century; his views in both periods of his thinking have influenced many issues، including religion. His view on religion is expressed in his Tractatus Logico-Philosophicus. In terms of the picture theory of meaning and the distinction between the meaningless and meaningful propositions، he has made an attempt to show that the religious propositions are not meaningful as such. He holds that one should keep silent with regard to such propositions; and they express meaning only in our behavior and art and practice.
خلاصه ماشینی:
چنانکه مي گويد: «پس آن چيزي که واجب الوجود است ، ذاتا بي نياز از علـت اسـت ، و آن چيـزي که ممکن الوجود است ، ذاتا محتاج علت است و واجب الوجود بالذات، از همه جهات، واجـب الوجـود است و محال است که وجودش با وجود ديگري که آن هم داراي وجوب است ، همسان و همتـراز و متلازم باشد، اما اينکه واجب الوجود علت ندارد، روشن است ، زيرا اگر واجب الوجـود علـت داشـته باشد، وجودش وابسته به آن علت مفروض بوده و به واسطه آن علت موجود است و هر چيزي که به واسطه چيز ديگري موجود شود، وقتي که به خودي خود ملاحظه شود و با غير ملحوظ نگـردد، وجودي براي آن ضروري نخواهد بود و هرچه که به خودي خود و بدون ملاحظه غيـر، وجـودش، ضروري نباشد، چنين چيـزي واجـب الوجـود بالـذات نيسـت .
دو نکته در اين تقرير حايز اهميت است ، اول اينکه قبول وجود ممکن ، براي شـروع اسـتدلال لازم نيست ، بلکه فقط بر اساس تحليل موجودي که مسلم گرفته شده، چه واجب و چه ممکن بـه اثبات مدعا پرداخته مي شود و دوم اينکه اين استدلال بر ابطال دور و تسلسل مبتني نمي باشد.
بنابراين هر قضيه اي که از امتناع نقيضين به دست آيد، خود بديهي است (ابن سـينا، ١٣٧٥، ص ٥٢) و از آنجا که تقسيم موجود بـه واجـب و ممکـن ، يـک تقسـيم ثنـايي منطقـي و بـه اصطلاح منفصله حقيقيه بوده که قطعي و غير قابل ترديد است و بازگشت به دوران بـين سـلب و ايجاب مي کند، به اين معنا که هر وجود يا ضرورت وجود دارد و يا ضـرورت وجـود نـدارد و شـق سومي نمي توان براي آن بيان کرد، نتيجه گرفته مي شود که تفکيک ميان واجب و ممکـن مبتنـي بر اصل اجتماع نقيضين بوده و امري بديهي است .