چکیده:
ویتگنشتاین یکی از مهم ترین فیلسوفان قرن بیستم است که آرا و نظرات وی در هر دو دوره مختلف فکری او در مسایل متعدد از جمله دین تاثیرگذار بوده است. تفکر وی درباره دین در فلسفه نخستش در رساله منطقی ـ فلسفی انعکاس یافته است. او با طرح نظریه تصویری معنا و تمایز میان گزاره های با معنا و بی معنا سعی کرده است که گزاره های دینی را جزو گزاره هایی بداند که معنای متعارف ندارند. به اعتقاد ایشان درباره چنین گزاره هایی باید سکوت کرد. این گزاره ها بیان کردنی نیستند، بلکه خود را در نحوه عمل، هنر و رفتار ما نشان می دهند.
In Shiite school، Imamate is one of the self-evident doctrinal principles، which is on the same level as prophethood. During the history of Shiism، many thinkers and intellectuals have considered this principle in philosophical and theological terms. They have comprehensively elaborated on the characteristics of those، who hold this position. Thus، the transcendental theosophy، as one of the major philosophical schools in the Islamic word، tries to explain and analyze the aspects and the status of Imamate. Mulla Sadra، along with the exponents of this school، has considered many significant issues concerned with Imamate، some of which are as follows: the demonstration of Imamate as one of the doctrinal foundations، the objectivity of the status of Imamate، Imam and the rational necessity of his existence، the method of choosing and ordaining someone as Imam، the philosophical basis of Imam's characteristics and their relationship between Imam himself، and the impossibility of not having.
خلاصه ماشینی:
گـويي ويتگنشتاين طرح نظريه تصويري معنا را در مي اندازد تا بدين وسيله دين ، و سـاير امـور ارزشـي را به قلمرو امور رازآلود و فراتر از قلمرو امور مأنوس بکشاند و با نگاهي عالمانه و عارفانه ايـن امـور را در مرتبه بالاتري از «معناداري» قرار مي دهد، گويي گزارههاي ديني را نه به عنوان بي فايـده و بي ارزش، بلکه به عنوان گزارههايي مي داند که زبان واقع گو، از گفتن سخن معنادار در ايـن زمينـه عاجز است و حال که زبان قدرت بيان گزارههاي مأنوس در اين حوزه را ندارد، پس دين يـک راز است ، رازي که نمي توان درباره آن چيزي گفت ، بلکه فقط مي تـوان آن را نشـان داد؛ امـا نـه بـه کمک گزارههاي معنادار زبان، بلکه به واسطه هنر و عمل فرد.
يعنـي او بـدون هـيچ هدف از پيش تعيين شده و بدون التفات به دين خاصي طرح بحث مي کند و شايد هم حـق بـا او باشد، چرا که مسأله وي در رساله ، اولا و بالذات «زبان و ارتباط آن با جهان خارج» است و ثانيـا و بالعرض و به مناسبت تمايز ميان گزارههاي معنادار و بي معنا به «دين و گزارههاي ديني » کشـيده مي شود، لذا نمي توان از نوعي فلسفه دين منسجم و هماهنگ و مستقل در رسـاله سـخن گفـت ، همانطور که ويتگنشتاين دين را در قلمـرو ارزش و هـم رديـف اخـلاق و زيبـايي شـناختي مطـرح مي کند.