چکیده:
ظاهرا جایگاه غزالی در تاریخ فلسفه اسلامی معلوم است. بسیاری کسان، گمان می کنند که او با فلسفه مخالفت کرده و آن را از سیر و پیشرفت باز داشته است. در اینکه کتاب تهافت الفلاسفه، متضمن مطالب کلامی ضد فلسفه و احکام فقهی مشعر بر انتساب آراء فلاسفه به کفر و بدعت است، تردید نمی توان کرد. ولی قبل از غزالی هم، فقیهان بسیاری منطق و فلسفه را زندقه دانسته بودند و اگر تکفیر و تحریم فلاسفه و فلسفه، راه را می بست؛ می بایست راه فارابی و ابن سینا با زندقه دانستن منطق و ادعای کفایت نحو به جای آن بسته شده باشد.
خلاصه ماشینی:
ولیقبل از غزالی هم،فقیهان بسیاری منطق و فلسفه را زندقه دانسته بودند و اگر تکفیرو تحریم فلاسفه و فلسفه،راه را میبست؛میبایست راه فارابی و ابن سینا با زندقهدانستن منطق و ادّعای کفایت نحو به جای آن بسته شده باشد.
نکتهای که باید به آن توجه کرد،این است که ابن رشد به جای اینکه مستقیمابه نقد آراء فارابی و ابن سینا بپردازد،درصد نقض و ردّ مطالب کتاب تهافت الفلاسفةغزالی برآمد و در نقد خود که نام آن را تهافت التهافة گذاشت،هم غزالی و همفیلسوفان مورد اعتراض و ردّ غزالی در التهافة را مخطی دانست.
گفتهاند و باز هم ممکن است بگویند که ابن رشد مخالفدرآمیختن فلسفه با دین بود و غزالی بعضی از آراء فلاسفه را منافی و مخالف با دینقلمداد میکرد.
به این معنی که غزالی حق داشته استکه بعضی آراء فارابی و ابن سینا را منافی با شرع بداند و ابن رشد میخواسته است بهفارابی بگوید که چرا فلسفه با دین سنجیده،و این دو را باهم یکی دانسته است.
اگر این اعتراض را در تهافت التهافة ساری بدانیم؛در حقیقت ابن رشد،غزالی را درکنار فارابی قرار داده و هر دو را از این باب که فلسفه و دین را یکی میدانند،ملامت کرده است؛و مگرنه اینکه لازمه مطابق بودن فلسفه با دین،یکی بودنآنهاست؟ غزالی معتقد بود که همه موازین منطق و مفاتیح دانشها را از قرآن مجید میتواناستخراج کرد و او مدعی بود که خود چنین کرده است.
اگر الجابری مثل فیلسوفمرادخود،یعنی ابن رشد صرفا با جمع دین و فلسفه مخالفت میکرد،بر او بأسی نبود،اما میگوید ابن سینا و غزالی و سهروردی نظر قومی داشتهاند.