چکیده:
این نوشتار پس از بیان جایگاه بحث «اتحاد عقل و عاقل و معقول» در فلسفه اسلامی، در صدد پاسخگویی به این پرسشها میباشد: مقصود از اتحاد عاقل و معقول چیست؟ چرا ابن سینا اتحاد آن دو را محال میانگاشت؟ به چه دلیل یا دلایلی صدر المتألهین در این مسأله با ابن سینا مخالفت ورزید؟ آیا دلایل صدرالمتألهین بر اتحاد عقل و عاقل و معقول پذیرفتنی است؟ فیلسوفان پس از ملاصدرا در این باره چه گفتهاند؟ مسأله اتحاد عقل و عاقل و معقول از جمله مهمترین مسایل حکمی است که همواره میان فلاسفه و حکمای مسلمان و غیر مسلمان مورد بحث و گفتگو بوده است. فیلسوف بزرگ عالم اسلام، صدر المتألهین شیرازی مدعی است که او نخستین کسی است که حق مطلب را در این باره ادا و حقیقت را آشکار کرده است: «همانا مسأله عاقل بودن نفس نسبت به صور اشیاء معقول از پیچیدهترین مسایل حکمی است که تا زمان حاضر برای هیچ یک از علمای اسلام منقح و حل نشده است. و ما چون در کتابهای گذشتگان- بویژه رییس ایشان بوعلی مانند کتاب شفا، نجات، اشارات، عیون الحکمة و غیر آن - چیزی که تشنه را سیراب سازد، نیافتیم... با تضرع و ابتهال روی به ساحت ربوبی آوردیم و در گشایش این امر از او مدد خواستیم... پس خدای متعال در پاسخ به او سؤال از خزاین علم خویش بابی تازه گشود و علمی جدید افاضه فرمود...»(1)
خلاصه ماشینی:
"دلیل دوممحقق سبزواری در تعلیقه خود بر اسفار، پس از تضعیف برهان تضایف به جانبداری از اصل عقیده اتحاد عاقل و معقول میپردازد و خود برهانی برای اثبات آن اقامه میکند و مدعی میشود که صدرالمتألهین نیز در حقیقت نظر به همین بیان دارد، و اعتمادش تنها بر تضایف نیست:«والانصاف انه لیس مراده - قدسسره - التمسک بمجرد التصایف، بل الملاک فی الاستدلال ان لا وجود و لاشأن للمدرک الا المدرکیة، لانه نوری علمی، و قد قرر ان الوجود النوری علم و معلوم بحیث لو فرض عدم جمیع اغیاره و وجود ذاته لکان وجوده و جودا نوریا ادراکیا، و اذا کان مدرکا والحال هذه فمدرکه ذاته، اذ المفروض عدم الاغیار، کما فی المجرد بذاته، بلا تجرید مجرد ایاه، حیث لا وجود له سوی المدرکیة و ذاته مدرکة لذاته.
اینک ترجمه عبارات شیخ را همراه با توصیفاتی که میان [ ] آمده است از نظر میگذرانیم:«هر صورت مجرد از ماده و عوارض ماده، هر گاه با عقل [بالقوه] متحد گردد آن صورت، عقل بالقوه را عقل بالفعل میگرداند، به سبب حصول آن صورت برای عقل بالقوه؛ نه به اینکه عقل بالقوه به حسب وجود، منفصل از آن صورت باشد، مانند انفصال ماده اجسام از صور آنها؛ زیرا اگر عقل بالقوه به حسب وجود جدای از آن صورت باشد و آن را تعقل کند، باید به صورت دیگری [متخذ] از آن صورت معقوله نایل شود [تا بتواند آن صورت نخستین را به واسطه صورت دوم تعقل کند] و حال اینکه در تعقل این صورت دوم به وسیله عقل بالقوه سؤالی پیش میآید، چنانکه درباره صورت نخستین، و همچنین امر الی غیر النهایة میرود [و سؤال الی غیر النهایة پیش میآید."