خلاصه ماشینی:
"به لحظات انتهایی روز رسید،خورشید در حال پایین آمدن بودو شب بیدرنگ برای در بر گرفتن او آماده میشد،همانند تفنگهمانند کلاه سیاه کهنهو همانند سگی سیاه که برای دنبال کردن او بیتاب است.
به لحظات انتهایی روز رسید،خورشید در حال پایین آمدن بودو شب بیدرنگ برای در بر گرفتن او آماده میشد،همانند تفنگهمانند کلاه سیاه کهنهو همانند سگی سیاه که برای دنبال کردن او بیتاب است.
اما رویاروی شب،رنگینکمان روی کوه ایستاددرست همانطورکه قلبش گواهی میداداو همانند یک خرگوش دوید،مانند یک روباه بالا رفتاو رنگینکمان را در دستانش گرفت،رنگها را و خنکیاش رامثل یک تکه یخ بود،مثل حلقهای از طلاکبوتر،زاغ و قمری پرواز کردند تا تماشا کنندو چمن دوباره برخاست.
اما رویاروی شب،رنگینکمان روی کوه ایستاددرست همانطورکه قلبش گواهی میداداو همانند یک خرگوش دوید،مانند یک روباه بالا رفتاو رنگینکمان را در دستانش گرفت،رنگها را و خنکیاش رامثل یک تکه یخ بود،مثل حلقهای از طلاکبوتر،زاغ و قمری پرواز کردند تا تماشا کنندو چمن دوباره برخاست."