خلاصه ماشینی:
گرچه افرادی چون گرین در راهنمای رویکردهای انتقادی به ادبیات،نقد روانشناختی را چیز جدیدی نمیدانند و به بوطیقای ارسطو برای اولین آرای مربوطه را در این خصوص رجوع میکنند؛لیکن بایست پذیرفت که این آموزههای فروید بنیانگذار علم روانکاوی بود که مبانی این رویکرد را شکل داد و اصول نقد روانشناختی در بنیان خویش همان آموزههای فرویدی است.
نقد روانشناختی در اصل در ادامه رویکردهای اجتماعی شکل گرفت یعنی زمانی که انسان به عنوان قربانی شرایط و محیط زیستی و زندیگ خویش مطرح شد دیدگاه جزء نگرتری هم در امتداد آن مطرح گشت که به خود انسان و درونیات وی نظر داشت و این که بسیاری از اعمال افراد ریشههایی شکل گرفته و رشد کرده در روان آنها دارند.
(Mullahy,1952:27) فروید در ادامه بر تاکید خود بر همین ناخودآگاه انگشت نهاده و مینویسد:«حتی آگاهمندانهترین فعالیتها صرفا برای مدت اندکی آگاهمندانه هستند و بسیار زود آنها نیز(در ضمیر ناخودآگاه) پنهان میشوند گرچه دوباره به سادگی میتوانند خودآگاه گردند.
همانگونه که نهاد ازا اصل لذتطلبی تبعیت میکند من نیز تابع اصل خاص خود است اصلی که اصل واعقیت (reality principle) نام دارد و وظیفهاش آماده ساختن شخصیت فرد در مواجهه با واقعیت و حقیقت بوده و همچنین روشهای واقعگرایانه را در ارضای تمایلات نهاد بدان پیشنهاد میکند.
یونگ برخی اصطلاحات مرسوم در رویکردهای روانشناختی و کهن الگویانه را مطرح ساخت که از آن جمله میتوان به خود کهن الگو (archetype) و همچنین به ناخودآگاه جمعی collective) ،(unconscious و عقده اشاره داشت.