چکیده:
در این مقاله به بررسی جایگاه نقیضه درگستره نظریههای ادبی معاصر پرداخته میشود. برخی از نظریههای ادبی معاصر از نقیضه بهعنوان گونه¬ای ادبی برای تشریح روندها و سازوکارهای حاکم بر سخن ادبی استفاده میکنند و برخی از آن¬ها نیز همچون نظریه ساختشکنی، خود بهمانند نقیضه عمل میکنند. از نظر فرمالیست¬های روسی، نقیضه در حکم گونهای ادبی است که دگرگونی و تطور انواع ادبی و آشناییزدایی متون ادبی را به بهترین وجه بهگونهای آشکار بهنمایش میگذارد. میخاییل باختین نیز نقیضه را در بطن منطق گفتوگویی خود میگذارد. از نظر او، هر نقیضهای آمیزه زبانی مبتنی بر منطق گفتوگویی عامدانه است که در بطن آن، زبانها و سبکهای گوناگونی نهفته است. از نظر ساختگرایان نیز نقیضه از گونههای ادبی ثانویه و پیچیده است که مسئله بینامتنیت را نمایان میکند. رابطه میان نقیضه و ساختشکنی نیز به شیوه عملکرد اینها مربوط است؛ هر دوی اینها با رخنه کردن و اقامت گزیدن در متون پیشین باعث نقض و ازهمگسیختن ساختارهای آنها میشوند.
In this essay parody will be discussed in the sphere of modern literary
theories. In some of literary theories, parody is used as a literary genre
to explain dominant processes and mechanisms in literary discourse,
and some of them, such as deconstruction, operate as parody.
According to Russian formalists, parody is a literary genre that, in the
most effective way, represents evolution of literary genres and
defamiliarization of literary texts. Mikhail Bakhtin places parody in
his dialogism theory, too. According to structuralists too Parody is
one of the complex and secondary literary genres that represents
intertexuality.The relation between parody and deconstruction is
connected to the way they act. Parody and deconstruction implicitly
are the same, by breaching and inhabiting in former texts: they cause
breaking and destruction of these texts.
خلاصه ماشینی:
مقدمه گسترة مباحث نظریههای ادبی آنچنان فراگیر است که هم به تحلیل مفاهیمی کلی همچون ویژگیهای زیباشناختی و ساختاری متون ادبی، روندهای خوانش و تأویل آثار ادبی و محیط پیرامونی متون ادبی، و قوانین حاکم بر شکلگیری و صورتبندی انواع ادبی میپردازند و هم به مسائل جزئیتر مانند بینامتنیت، نقش ویژه، روایتگری، پیرنگ و مواردی از این دست.
این امر هنگامی صورت میگیرد که صناعات ادبی در اثری ادبی بهصورت خودآگاه و آشکار عریان و ظاهر میشوند که در چنین حالتی ماهیت آن صناعات آشناییزدایی میشود و توجه خاص مخاطب را برمیانگیزد؛ برای مثال داستاننویسی که شیوة داستاننویسی و عملکرد شخصیتپردازی را دستمایة کار خود قرار میدهد.
از اینرو، باختین بر این باور است که نقیضه برای اینکه معتبر، آفریننده و زایا باشد، باید بر سبکپردازی نقیضهای مبتنی باشد؛ یعنی میباید به بازآفرینی زبان نقیضهشده در مقام کلیتی معتبر بپردازد و حق و نصیب آن را بهعنوان زبانی که واجد منطق درونی خود است، ادا کند.
با توجه به کاربرد خاص نقیضه در گسترة نظریههای ادبی معاصر، این گونة ادبی دیگر فقط گونة ادبی ویژهای در نظر گرفته نمیشود که انواع و آثار ادبی پیشین را دست انداخته یا تخریب کرده باشد، بلکه گونهای است که هم به بهترین وجهی قانون و نیروی حاکم بر تطور و تحول ادبی و حتی ادبیات پسامدرن را باز مینماید و هم بهترین مثالی است که روابط بینامتنی آگاهانه را آشکار میکند.
“the Theory of Formal Method” in Lemon and Reis (Eds. and Trans).
“Thematic” in Lemon and Reis (Eds. And Trans.