چکیده:
مهدی زرقانی از محققان خوش فکر، پر تلاش و نوجوی نسلی است که نضج تفکراتشان در دو دهۀ اخیر، قوام یافته است که بدلیل حضور در وضعیت گذار و شکلگیری گفتمانهای رقیب و موازی- نه فقط مسلط و محکوم- هم از سنتها و روشهای میراثی- ابداعی استادان نسلهای پیشین (چون شفیعی و پورنامداریان و... ) و تجربههای آنان بهره گرفتهاند و هم اقتضائات و دغدغههای جامعه و جهان خود را میشناسند و هم به مخاطب عصری و «ابژههای نسلی» خود چشم دوختهاند از این رو در نوشتههایشان عموما با آمیزهها و ترکیبهایی از روشها و رویکردها، روبرو میشویم. این امر با اینکه نقاط قوت خود را دارد اما رعایت نکردن لوازم نظری و استلزامات روششناختی این تکثرگرایی معرفتی و روششناختی و ترکیب و تلفیق آنها، پیامدهای ناخوشایندی دارد هرچند در وضعیت گذار و پوستاندازی، چندان گزیری از آنها نیست.
خلاصه ماشینی:
"مبانی و روششناسی مؤلف مؤلف کتاب میگوید: غرض نویسنده آن است که با«تلفیقی نظامدار و منسجم»از آرای مختلف بدونآنکه نظریۀ ادبی خاصی را اساس قرار دهد و تن به التقاط بسپارد،در نگارش«تاریخ ادبی ایران»،کارآمدترین روش را در اختیار بگذارد و در این راه،کلام«دیوید دیچز»را نصب العین خویش قرار داده است که گفته بود«دید کلی یاچیزی شبیه به آن،فقط برای کسانی دست میدهد که یاد بگیرند بینشهای حاصلاز روشهای انتقادی متعدد را چگونه با یکدیگر تلفیق کنند»(مقدمه،23).
همانطور که گفته شد،صرف الگوگیری از نظامهای مفهومی به نحو استعاری درتبیین یک ایده یا نظریه یا مفهوم اشکالی ندارد؛اما پیش از کاربست این الگوها،آگاهیاز آنها و«چرایی»استفاده از آنها و وجه ترجیحشان ضروری است و الا چهبسارهزنیهای پیش گفته دامنگیر استدلال و تبیین شوند و سؤالهای سرکش سربرآورند:چرا دیدگاه«تکاملی»فرض گفته شده است؟اساسا مدلهای خطی یا مارپیچی«پیشرفت»و«تکامل»بر پایۀ چگونه درکی از«زمان»،«تاریخ»و بر پایۀ چه مفروضاتیدرباب پدیدههایی مانند هنر،علم،فلسفه،ادبیات و عرفان شکل میگیرند؟آیا برایمثال با الگوی«گسست»و یا برمبنای«پارادایمهای قیاسناپذیر»هم میتوان تاریخ را تکاملی و خطی یا جلورونده دید؟تکلیف جریانهای موازی و گفتمانهای رقیب چهمیشود؟آیا در پس الگوی تکامل و پیشرفت و انعکاس«صداهای غالب»،نوعیایدئولوژی حذف یا سرکوب نهفته نیست؟(دیدگاه فوکو و تاریخگرایی نو و ماتریالیسمفرهنگی)آیا بیاعتنایی به«ادبیات عامه»و حتی حذف آن با عنوان ادبیات سطحی،مبتذل و نااصیل-که خود نویسنده به آن توجه کرده است(65)-به دلیل همین بینشتکاملی و گفتمان مسلط نبود؟آیا همانگونه که عموما جریان علم یا فلسفه را تکاملیمیپندارند،میتوان از«تکامل هنر یا شعر یا ادبیات»سخن گفت؟ نویسنده چرایی پرداختن به«ژانر»و ضرورت مبنا قرار دادن آن را در«تاریخ ادبی»بیان نمیکند."