خلاصه ماشینی:
"شعر پوران فرخزاد از خزان که گذشتی...
! از روی برگهای خزان که میگذرم به صدای خرد شدن رؤیاهایی گوش میسپارم که، چونان شیشههای رنگین پنجرههای قدیمی تکه،تکه میشکنند تا فرو بریزند تا غبار شوند!.....
و میبارد بر شیارهای خاکسترگون تصویری که در قاباش سخت پیر شده است و دانههای حسرت میکارد!...
از خزان که گذشتی درهای افق بسته میشود و رؤیاهای تابستانی است در بارش برفی که مدام میبارد و میبارد، ناپدید میگردد.
از خزان که گذشتی!...
زمستان شد سراپای زمین.
از نالههای سرد آذرماه میلرزد.
هوا غمناک، خور در خواب و باغ مهر ویران، دستهای لخت ابریشم، به شاخ مهر میلرزد.
زمستان شد.
زمستان شد و مرغ برف بر کاج پریشان وجودم نرم میخواند.
در پر پروانههای برف.
نگه کن گیسوان بید در تندای باد آخر پاییز چون لرزد!
شتابی کن که چهر مرگ در تصویر این سرمای ویران ساز، میلرزد.
زمستان شد بجنب آخر، تلاشی کن!
خانهی خاموش در برف زمستانی زخوان آخر این راه میگوید: «تلاشی کن،زمستان شد!..."