خلاصه ماشینی:
"خودم تایپ میکنمو صفحه بندی را هم خودم میکنم ودیسکت نهایی حاضر و آماده را میدهمبرای چاپ و تازه در مرحلۀ لیتوگرافی همروی اوزالید اصلاحات انجام میدهم و تازهوقتی که کتاب چاپ شد،اولین نسخۀچاپ شده را که میگیرم،که معمولا چندروزی قبل از این است که کتاب توزیع شود،مینشینم یک بار از سر تا ته میخوانم و ازدست خودم عصبانی میشوم که چرا اینکار را نکردم و چرا آن کار را نکردم ونکتههایی را که به نظرم میرسد توی حاشیهیادداشت میکنم برای چاپ بعدی.
من خودم برای خودم سعیمیکردم آن چیز گم شده را که به نظرم فرمبود پیدا کنم و وقتی که آن فرم را پیدامیکردم،از خواندن متن لذت بیشتریمیبردم و تازه میرسیدم به ارزشهایواقعی متن،بعد از سالها،یعنی اوایل دهۀهفتاد،تصمیم گرفتم آن چیزی را که خودمبهش رسیده بودم عرضه کنم و این کار راهم به این دلیل کردم که هر چه منتظر ماندمدیدم هیچ کس دیگری این کار را نمیکند.
و مثلامحمد حجازی با رمان زیبا نمونۀ خوبیاز آن چیزی که یک رمان کلاسیک ایرانیقرار است باشد ارائه کرد،اما حیف که اینسنت ادامه پیدا نکرد و خود حجازی همبعد از زیبا کتابهای دیگری نوشت کههیچ ربطی به این کاری که کرده بودنداشت و معلوم بود که خودش هم خبرنداشته که چه شاهکاری نوشته.
م. ا:از نویسندههایی که کارشان رادوست دارید اسم نمیبرید؟ دوست دارم فقط از یک نفر اسم ببرم ومراتب احترام و ارادت خودم را به او ابرازکنم:نویسندهای که نویسنده بود و سبکداشت و میدانست که چه کار دارد میکندو توی سه مجموعه داستانی که در فاصلۀسالهای 1328 تا 1348 منتشر کرد،چند تااز بهترین داستانهایی را که در روزگار مانوشته شده است نوشت:ابراهیمگلستان."