خلاصه ماشینی:
"آنها در کتاب خانوادهی مقدس علیه اصحاب مکتب ایدآلیستی درون ذاتی( Subjectivist )نوشتند که آنان نمیتوانند«عشق را [منظور دارند]که در ابتدا به واقع به آدمی میآموزد که به دنیای عینی بیرون از خود ایمان آورد،که نه تنها آدمی را یک عین( Object )،بلکه عین را یک انسان میسازد!» روشنفکران ایدآلیست آلمانی،که مارکس آنان را«منتقدان خرده گیر»( Critical Critics ) مینامید،درست به این دلیل از واقعیت بیگانه شده بودند که احساسهای طبیعی جنسی عشق را سرکوب کرده و سعی داشتند که با انواع شیوههای ما بعد الطبیعه واقعیت آن را روحانی سازند:«منتقدان خردهگیر باید در ابتدا در پی یکسره کردن کار عشق باشند.
به نظر تاکر،مارکس و انگلس همچنان به درکی که در دوران جوانی خویش از مفهوم«از خود بیگانگی»داشتند،مؤمن ماندند،ولی حس میکردند که باید دربارهء نوشتههای اولیهء خویش«رازدار»باشند،زیر چاپ چنین آثار فلسفی«کارگران»را که«آگاهی طبقاتی آنها همواره ناکافی است گیج و گمراه میکند.
آنچه اهمیت دارد این نیست که شما دیگران را چون وسیلهای مورد استفاده قرار میدهید،بلکه مهم آنست که احساس واقعی شما دربارهء دیگران آرزوی پست کردن آنان و به کار بردن آنان برای تحقیر کردنشان است.
کلمات«پوچی»،«ناتوانی»،«بیمعیاری» که برای خصوصیت دادن به ابعاد از خود بیگانگی به کار رفتهاند،به خصوص به تجربهء روشنفکر معاصر قابل تعمیم است؛در«پوچی زندگی»او فقدان یک هدف اجتماعی نهان است؛«ناتوانی»او انعکاس توصیف روشنفکر از خودش است:«ما طبقهای اجتماعی نداریم که با آن همکاری کنیم»؛«بیمعیاری»او حاوی این حقیقت است که اخلاق سوسیالیستی او مضمحل گشته و شناسایی اینکه زندگی او چیزی نیست جز سوابق حرفهای."