خلاصه ماشینی:
"مرد با نگاهی غمناک تشکر کرد و بسراغبیمار رفت و او را که چشم بر هم گذاشته بود وبسختی نفس میزد،نگریست و باز نگاه التماسآمیزش را به حاضرین دوخت و دیگر کسی مجلهو روزنامه ورق نمیزد و پیرزن ساکت شده وبجای خودش نشسته بود،چون دیگر جائینبود که او دراز بکشد.
مرد گفت: -نمیشه خطرناکه و بازوی زن جوان ولاغری را که روسری بزرگی از شال کشمیر رویسرش انداخته بود و ریشههای آن تا روی باسنشمیریخت،گرفت و او را که پاهای مردد و سستشروی زمین کشیده میشد بطرف اطاق معاینهبرد و چابکی زن مردنما را که میخواست از وروداو باطاق معاینه جلوگیری کند خنثی کرد و جلودکتر ایستاد.
مرد دستپیش برد و مثل وقتی که بازوی زن را میگرفتباو کمک کرد چشمان پزشگ نور زندگی را ازدست داده بود بعد چند قدم بطرف تخت معاینهکه دیگر خالی شده بود پیش رفت و نتوانستروی آن قرار بگیرد،جلو تخت،مثل وقتیکه مریض روی آن بود خم شد سرش چند بارباطراف حرکت کرد و همانجا زانو زد و سرش راروی لبه تخت گذاشت."