چکیده:
این مقاله به بررسی نقش معنایی واژه «جامه» ([y’mk'']: jāmag / yāmak) در جمله «این جامه که می بری» [bē ēt [y’mk'']: jāmag / yāmak-ē dah kē barēh] می-پردازد. این جمله خطاب به زردشت در هنگام عروج او به آسمان در کتاب هفتم دینکرد آمده است. این پژوهش بر بنیاد ریشه شناسی تاریخی و کاربرد واژه جامه در متون گورانی(سده 3-14ه) از گروه شمال غربی زبان های ایرانی (پارتی) انجام شده است. واژه جامه در این زبان به معنای تن، پیکر و کالبد انسانی کاربرد گسترده ای دارد. جامه محل بروز روان انسانی است و روان در هنگام عروج و مرگ از آن جدا می شود. بنابراین در هنگام عروج زردشت به آسمان، امشاسپند بهمن به او می گوید: جامه (= تن) خود را بر زمین بگذارد و در سفری روانی با مینوی بهمن همراه شود.
This article survey about the role and meaning of the word “Jāmeh” ([y’mk']: jāmag / yāmak) in this sentence: bē ēt [y’mk']: jāmag / yāmak-ē dah kē barēh
(This “Jāme” that you take). This sentence is addressed to Zoroaster، while he is ascending to the sky in the Seventh Book of Dēnkard. This study is based on the historical root-finding and the usage of the word “Jāmeh” in texts of Gurāni (3-14 centuries A.H.) from the Northwestern group of Iranian languages (Partian). The word “Jāmeh” in this language is widely used to mean body، figure and skeleton. “Jāmeh” is the place، where the human psyche shows itself، and during ascension and death، the psyche separates from it. Therefore during Zoroaster's ascension to the sky، Amshāspand Bahman told him to leave his “Jāmeh” – body on the earth and go on a psychological journey with Minoo’s Bahman
خلاصه ماشینی:
"یـک ایوان همـه جامۀ رود و می بیاورده از پارس و اهواز و ری (فردوسی، ١:١٣٨٦/ ٢٥٨/ پ ٢٣) به مردان بخندد همی روز رزم هم از جامۀ می به هنــگام بزم (همان : ٥/ ٦١/ ٧٩٢) کاربرد این واژه در معنای ظرف به صورت ym/ jm٨١٨١:y’m[] در زبان پهلوی و جـام در کردی (شرفکندی، ١٣٨٥: ١٨٠)، گورانی و فارسی ادامه یافته است : -kν y⅛m ΄tήn n΄vak pat xvat⅛yΛh š⅛y΄t kartan(Dinkard, Madan, 1911: II.
در شاهنامه نیز بهرام چوبین بخت خود را در پیکر زنی زیبا که برتختی نشسته است ، میبیند: بر آن تخت فرشی ز دیبای روم همه پیکرش گوهر و زر بوم نشسته برو بــر زنی تاجــدار به بالای سرو و به رخ چون بهار (فردوسی، ٧:١٣٨٦/ ٥٨٥/ ١٤٣٥-١٤٣٦) بینندگان این زن را پیکر بخت بهرام چوبین میدانند: بگفتـــند کان بخت بهرام بود که بس خوب بر تخت و پدرام بود (همان :٧/ ٥٩٢/ ١٥٠٩) در آثارالباقیه نیز آمده که فره (بخت ) در پیکر انسان زیبـاروی رنگارنـگ و رنـگ آمیـزی کـه دسته ای سوسن به دست گرفته و بر گاو سپیدی بـا ترکیبـی از هفـت گـوهر سـوار اسـت ، بـر جمشید آشکار میشود(بیرونی، ١٣٧٧: ٣٤٧).
یادداشت ها ١-میتوان به نمونه های زیر اشاره کرد: -دورة بهلول (سدة دوم و سوم هجری )(١٩٧٤ ,Mokri؛ صفیزاده ، ١٣٦٣؛ گنجینۀ یاری: ٥٤- (57 -دیوان گوره /نامۀ سرانجام (سدة هفتم و هشتم هجـری)(١٩٧٧ ,Mokri؛ صـفیزاده ، ١٣٧٥؛ حسینی، ١٣٨٢) -بیژن و منیجه (احتمالا̋سدة دوازدهم هجری )(١٩٦٦ ,Mokri؛ گورانی، ١٣٨٣) -جواهرپوش (احتمالا̋سدة دوازدهم هجری )(گورانی، ١٣٨٣) ٢-یونکر این جامه را نمادی از رهاکردن جسم و آماده شدن برای عروج به عالم برین گرفته اسـت (بـه نقل از: آموزگارـ تفضلی، ١٣٧٥: ٨٤)."