چکیده:
پدیدة مرگ از جمله رازناکترین مسائل بشر است که معمای آن را به حکمت کس نگشوده و نگشاید. اندیشمندان از هر دستی و به هر نوع و بیانی در تعریف و تبیین آن کوشیدهاند و البته چنانکه باید بدین پرده راه نبردهاند. از این میان، مولانا جلالالدین محمد بلخی در مثنوی با نگاهی موشکافانه و راهگشا دربارة این مسأله بارها سخن رانده و در خصوص اینکه ماهیت مرگ چیست، چه گونههایی دارد؛ حکمتهای مرگ کدامند و نیز عبرتپذیری از مرگ، ترس از مرگ، ذکر مرگ و غیر آن طرح موضوع کرده و با بیانهای تمثیلی زمینة آشنایی مخاطبان مثنوی را با مرگ فراهم آورده است که نشانگر توجه خاص مولوی به مقولة مرگ است. در این پژوهش کوشیدیم با تأمل در مثنوی، نظرگاههای مولوی را از پردههای سخن او و اندیشههای خلاق و ژرف شعر او دریابیم و حکمتهای مرگ در آموزههای مثنوی را در قالب این نوشتار تقدیم کنیم.
خلاصه ماشینی:
"وی این مطالب را در گفتگوی موسی(ع) با فرعون از زبان موسی چنین نقل میکند: نسبت اصلم ز خاک و آب و گلمرجع این جسم خاکم هم به خاکاصل ما و اصل جمله سرکشانکه مدد از خاک میگیرد تنتچون رود جان میشود او باز خاکهم تو و هم ما و هم اشباه تو آب و گل را داد یزدان جان و دلمرجع تو هم بخاک ای سهمناکهست از خاکی و آن را صد نشاناز غذای خاک پیچد گردنتاندر آن گور مخوف سهمناکخاک گردند و نماند جاه تو (همان، دفتر چهارم: 2317- 2312) به علت همین دیدگاه است که از نظر مولوی، بلای تن و ریاضت های جسمی، باعث بقای جان و روح آدمی خواهد بود (نک: مولوی، 1386، دفتر سوم: 3352- 3349، 3398- 3395) چراکه سختیهای این دنیا روپوش راحتی برای روح، در دنیای دیگر است (همان: 3416- 3399): مردن تن در ریاضت زندگیست رنج این تن روح را پایندگیست (همان: 3365) مولوی با اشاره به اینکه، مرگ حقیقی، در کنار ضد خود زیستن است، به بیان ضدیت روح و تن میپردازد و با ذکر تمثیلاتی چند، عذاب و رنجی را که روح در این مقارنت متحمل میگردد، روشن میسازد."