چکیده:
اخلاق و آموزههای اخلاقی از ارکان مهم قوام زندگی اجتماعی است. میزان پایبندی
شهروندان و دولتمردان به آموزهها و ارزشهای اخلاقی که در ادبیات مدنی و
اجتماعی معاصر از آن به سرمایه اجتماعی» تعبیر میشود در صیانت از قوام شاکلة
زندگی اجتماعی در جوامع مختلف از اهمیت وافری برخوردار است. بخش مهمی از
آموزههای فلسفی و سنیاتتی کلاسیک در هرب و شرق معطوف به اصلاح ساختار
اخلاقی جوامع بشری است. در یونان باستان توجه به آموزههای جایگاهی ممتاز
داشت. در شرق ادیان بزرگ الهی و توحیدی نیز اصلاح نفوس آدمیان و آراستن
خوی آنان را به منظور نیل به نیکبختی دنیوی و اخروی در درجه نخست اهمیت و
توجه قرار داده بودند. از سوی دیگر تدییر نظام اجتماعی بشر که از آن به «سسیاست»
تعبیر میشود با تنظیم نظام و ساختار اخلاقی اجتماع پیوندی دیرینه دارد. حکمای
اسلامی و یونانی در تقسیمبندی علومء دو مقوله «اخلاق و سیاست» را که هر دو
معطوف به حوزة عمل و رفتار است در ساحت «جکمت عملی» قرار داده و به بررسی
نقش آنها در قوام زندگی اجتماعی پرداختهاند. اما از آنجا که ساحت «عمل سیاسی» و
تصمیمگیری در عرصة سیاست با مصلحت اندیشی ها جلب منافع و دفع مضار
است رابطه اخلاق و سیاست با چالش مواجه میگردد و تا جایی که تاریخ تحولات
سیاسی اجتماعی بشر گواهی میدهد. این چالش و تعارض یا تزاحم معمولا به سود
سیاست و به ضرر ارزشهای اخلاقی خاتمه یافته است. در این نوشتار تلاش میشود
تا ضمن مطالعه اجمالی و تطبیقی دو مقوله مزبور در حوزه فلسفه سیاسی, به ویژه
فلسفه سیاسی کلاسیک. آموزههای دینی و اسلامی جهت واکاوی رابطة اخلاق و
سیاسی در عرصه «سیاست عملی» مورد مطالعه و مداقه قرار گیرد.
خلاصه ماشینی:
"البته ماکیاولی و به سوء عاقبت و بدنامی و بدفرجامی چنین شهریارانی نیز واقف بود و در رسالۀ دیگرش به نام "Discourses" اشعار میدارد:«آموزههای ماکیاولی در تعارض آشکار با جدی با آموزههای دینی و توحیدی است که اساس رفتار آدمیان اعم از زمامداران و فرمانبرداران را در پایبندی به ضوابط اخلاقی و انسانی میشمرد و رستاخیر یا به تعبیر غزالی «نفس بازپسین»را روز داوری الهی دربارۀ رفتار تمام انسانها از جمله متولیان قدرت سیاسی میشمرد.
انسانی که دعوی مسلمانی دارد میبایست سایۀ پایبندی به اصول مزبور بر تمام اعمال و حرکات و گفتار و کردارش مستولی باشد و رخصتی برای نقض حریمهای اخلاقی و انسانی نه تنها د رحوزۀ سیاست وجود ندارد بلکه سیرۀ پیامبر اکرم(ص) و حضرت امیر(ع)به ویژه در دوران حکومت به روشی مؤبد آمیختگی اخلاق و سیاست در ساحت رفتار سیاسی است.
با این همه آزمونهای دوران زندگانی ما را چنین آموخته است که شهریارانی که کارهای گران از دستشان برآمده آنانی بودهاند که راست کرداری را به چیزی نشمردهاند و با نیرنگ، آدمیان را به بازی گرفتهاند و سرانجام بر آنانی که راستی پیشه کردهاند چیره گشتهاند»47به گفتۀ وی در کتاب گفتارها،«فرمانروای زیرک پایبند پیمان خویش نتواند بود و نمیباید بود آنگاه که به زیان اوست و دیگر دلیلی برای پایبندی به آن در میان نیست48 اما برخلاف گفتههای ماکیاولی،پایبندی به تعالیم اسلامی ایجاب میکند که تمام افراد جامعه به ویژه زمامداران پرچمدار پایبندی به اصول و ضوابط اخلاقی و انسانی در عرصۀ سیاست عملی باشند،زیرا تمام افراد و آحاد اجتماع اعم از زمامداران و فرمانبرداران مخاطب احکام الهیاند و نیکبختی تمام افراد منوط و مشروط به پایبندی به اصول اخلاقی و احکام دینی است."