چکیده:
نظریه وابستگی از جمله نظریاتی است که طی دو دهه تاثیری شگرف بر اندیشه های اجتماعی و سیاسی و نظریه های توسعه و نیز نگرش های جامعه شناختی در نیمه دوم قرن بیستم گذارده. نه فقط صاحب نظران بلکه اهل سیاست و مدیران نیز در بسیاری از کشورهای در حال توسعه تحت تاثیر نظریه وابستگی قرار گرفته بودند و ضمن آن که علت اصلی توسعه نیافتگی را به خارج از مرزهای کشورهای عقب مانده نسبت می دادند، راه رشد و پیشرفت را قطع رابطه و گسستن از جهان سرمایه داری می دانستند. در این نوشتار قصد ما این است که نشان دهیم که نظریه وابستگی خصلتی تاریخی داشته است و در شرایط تاریخی خاصی متولد شده و در آن زمان توان توضیح بسیاری از تحولات واقعی را داشته است. اما با تحول شرایط تاریخی و جهانی، مبانی نظریه وابستگی نیز دگرگون شد و هم مارکسیست ها و هم غیرمارکسیست هایی که به این نظریه گرایش داشتند، اصول تفکر خود را دگرگون ساختند تا جایی که به تدریج نظریه و اصطلاح وابستگی را کنار گذارده و مفاهیم دیگری را برای تبیین تحولات نوین جهان از دهه 1900 به بعد مطرح کردند. تغییرات آشکار و پنهان در نظریات بنیادگذاران تئوری وابستگی به اندازه ای است که می توان از پایان این نظریه و پیوستن آن به تاریخ نظریات موجود در عرصه جامعه شناسی توسعه سخن گفت.
خلاصه ماشینی:
"شرایط تاریخی کشورهای توسعهیافته پس از جنگ جهانی دوم این که در زمان طراحی سازمان ملل متحد یکی از ارکان اصلی آن شورای قیمومت قرار داده شد،نشانۀ آن بود که جامعۀ جهانی به همراه قدرتهای بزرگ تصمیم به کنار گذاردن و از میان برد نظام استعمار سنتی دارند و این به معنای تولد دهها کشور و دولت جدید و تلاش آنها برای برساختن جوامع تازه و فراهم ساختن شرایط رشد و توسعۀ آنان بود.
از اینرو میتوان گفت که نظریۀ وابستگی در واقع واکنشی به واقعیاتی بود که در دو دهۀ بعد از جنگ جهانی دوم دیده میشد مانند:تولد کشورهای جدید که در اثر استعمار ساختارهایی عقبمانده و توسعهنیافته داشتند،وجود تعداد زیادی از کشورها در آمریکای لاتین،خاورمیانه،آفریقا و شرق آسیا که با وجود ارتباط مستمر با جهان سرمایهداری نتوانسته بودند گام به مسیر توسعه گذارده و بالعکس بخش مهمی از سرمایۀ ملی خود را از دست داده و ساختارهایی عمیقا ضد توسعه در اقتصاد و اجتماع آنها شکل گرفته بود.
این منظر تا حدودی نیز با واقعیت سازگار است زیرا از اواخر دهۀ 1980 به تدریج تحولات سیاسی در جهان رخ میدهد که بسیاری از کشورها به خصوص کشورهای آمریکای لاتین رژیمهای دیکتاتوری نظامی را کنار گذارده و نوعی از حکومتهای دمکراتیک انتخابی را جایگزین میکنند و این امر امکان تدوین سیاستهای نوین اقتصادی و رهایی از وضعیت وابستگی اقتصادی را فراهم میکند.
او با پذیرش این که برخی از کشورهای آمریکای لاتین هنوز توسعه نیافتهاند،بیان میکند که به نظیر او انگلستان نیز به اندازۀ آنها در آخر قرن بیستم توسعه نیافته است ):tneiroeR,knarF )xix:8991sanihc modgnik elddiM ot aisA lartneC fo ytilartneC eht morF ."