چکیده:
نظریه های اجتماعی و سیاسی بر پایه مبادی فرانظری خود که دلالت بر هستیشناسی اجتمـاعی و نتایج معرفت ـ روش شناختی حاصل از آن دارد، بویژه در تاریخ معاصر به اردوگاههای مختلـف عینیت گرایانه و ذهنیت گرایانه تقسیم شده و بدین ترتیب ، قرائتهای مختلف از رابطه فرد ـ جامعـه و ساختارو کارگزار را عرضه کرده اند. درمقابل فرانظریه های انتقادی که درصـدد فـرارفتن از تقابـل عینیت گراییـ ذهنیت گرایی در مورد رابطه فردـ جامعه و ساختارـکـارگزار بـوده انـد، بـه ارائـه رویکردهایی انتقادی پرداخته اند که همزمان ضمن توجه به قابلیتهاو نکات مثبت جریانهـای رقیـب در باب واقعیت اجتماعیـ سیاسی، به دور از جوانب نقص آنها در باز نمودن واقعیت اجتمـاعیـ سیاسی باشد. رئالیزم انتقادی به عنوان رویکردی جامع به فلسفه علـم بطـور عـام ، طبیعـت گرایـی انتقادی را به مثابه بنیـادی فرانظـری کـه نـاظر بـر هـستیشناسـی اجتمـاعی و نتـایج معرفـت ـ روش شناختی آن است ، ارائه میکند تا برپایه آن بتواند از تقابل میان رویکردهای فرانظری عینیت گرا و ذهنیت گرا در باره رابطه فردـ جامعه و ساختارـ کارگزار فراتر رود.اهمیت این فراروی انتقادی بویژه در حوزه نظریه سیاسی، امکان فراهم آوردن توجیهی واقعگرایانه از معقولیت نظـری و عملـی است که مرتبط با مساله عینیت ـ ذهنیت و واقعیت ارزش است .
Socio-political metatheories based on ontological and epistemological foundations, could be devided to different objectivist and subjectivist fronts. According to such a devide, different interpretation of individual-society and agent-structure could be renderd. In contrast,critical metatheories that seek to transcend the contradiction between objectivity-subjectivity in the individual-society and agent-structure relation, render some kinde of critical approach that at the same time conciders the positive and negative capabilities of both fronts in representing the socio-political reality.Critical realism as an total approach to philosophy of science in the first place, introduce the critical naturalism as a metatheorical foundation in respect of socio-political ontology and epistemology to transcend the objectivity-sujectivity dichotomy between individual-society and agent-structure.The importance of such transcending especially in the realm of political theory is that it brings with itself a realistic justification of theory-practice rationality that relates to the objectivity-subjectivity and fact-value distinction.
خلاصه ماشینی:
مقدمه هستی شناسی اجتماعی و مسأله ساختارـکارگزار یکی از مسائل اساسی در قالب انواع فرانظریه های اجتماعی و سیاسی از عقل گرایـی سـنتی تا طبیعت گرایی پوزیتویستی و ضدطبیعت گرایی هرمنوتیک و پست مدرن ایـن بـوده اسـت کـه جامعه به لحاظ هستیشناختی از جهت شکل گیری، پایداری، نظم و دگرگونی از چـه منطـق و الگویی پیروی میکندو نسبت این الگو با رفتارو اعمال افراد در جامعه چیست ؟ در پاسـخ بـه چنین سؤالی، فرانظریه های مختلف مطابق با مبادی هستی شناسی اجتماعی خـود کـه نـاظر بـر رابطه فردو جامعه و همچنین ساختار اجتماعی و کارگزاری انسانی است ، الگوهای متفاوتی از رابطۀ فردـ جامعه و ساختارـ کارگزار ارائه میدهند.
طبیعت گرایی انتقادی و نقدکل گرایی عینیت گراو ذهنیت گرا روی باسکار مطابق با تلقی رابطه ای از واقعیت اجتماعی در نقد فردگرایی روش شـناختی و دفاع از برداشت رابطه ای از امر اجتماعی و سیاسی، بر آن است که نه تنهاارائه تبیین های کاملا فردگرایانه از رفتارهای اجتمـاعی ممکـن نیـست ، بلکـه ارائـه تبیـین هـای کـاملا فردگرایانـه و غیراجتماعی از رفتارهای فردی نیز ممکن نیست .
بدین معنی که کل گرایی روش شناختی از جهت تأکیـد افراطـی بـر نقـش زمینه هاو ساختارهای اجتماعی کلی در شکل دادن به رفتارو اعمال فردی، قادربه تبیـین نقـش علی مستقل اعمال فردی از حیث تعامل با زمینه های از پیش موجـود اجتمـاعی کـه منجـر بـه بازتولید یا دگرگونی آنهامیشود، نیست (١٠٤-١٠٣,Ibid).