خلاصه ماشینی:
"27 اما پروژۀ متافیزیکی او به دنبال ارائۀ توضیحی برای این ایدۀ بسیار مهم است که مشارکت در یک«برهم کنش»28پیچیدۀ معین،شرطی است که به لحاظ متافیزیکی برای داشتن اندیشه ضروری است؛چنین برهم کنشی،رابطهای سه طرفه را میان یک تعبیرگر،29گوینده یا سوژهای دیگر(دوم شخص)30که مورد تعبیر واقع میشود،و نیز یک محرک یا رویدادی مشترک31که در محیط مشترک میان آن دو حضور دارد و هردو به آن واکنش نشان میدهند،به میان میآورد،چیزی که در واژگان دیویدسون «مثلثبندی»32خوانده میشود.
استدلال براساس کلگرایی70 مبنای این استدلال استفاده از ویژگی کلگرایانه بودن ذاتی گرایشهای گزارهای،از یک سو،و نیز در تقابل قرار دادن آن با شرایط اسناد چنین گرایشهایی به دیگران است؛به عبارتی،در این استدلال نشان داده میشود که گرایشهای گزارهای،خصوصا باور و اندیشه را تنها به موجوداتی میتوان نسبت داد که دارای «رفتار شفاهی»71باشند و یا توانایی انجام«افعال گفتاری»72 را داشته باشند و چنین چیزی به معنای داشتن زبان است.
ج)به این ترتیب،از(الف)تا(ث)،نتیجه میشود که برای داشتن مفهوم باور،شخص باید دارای زبان باشد،و بنابراین،در ارتباطات زبانی با دیگران قرار داشته باشد.
اما اینکه برای داشتن اندیشه باید در ارتباطات زبانی حضور داشت به این معنا است که باید بتوان اظهار گویندگان دیگر را تعبیر کرد و دیگر گویندگان نیز توانایی تعبیر اظهارات ما را داشته باشند،و در واقع،به همین دلیل است که بنظر او ما همگی باید مفهومی یکسان از صدق،خطا و جهانی مشترک و عینی داشته باشیم؛یعنی بتوانیم بهفمیم که دیگری چه واکنشی را به یک محرک یا رویدادی مشترک که در محیط مشترک میان ما و او وجود دارد ارائه میکند."