چکیده:
در این مقاله ضمن معرفی محمد ابراهیم صفوی، شاعر بیرجندی، شعر وی از نظر محتوا و ظاهر مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. مضامین عاطفی، سیاسی، اجتماعی و اعتقادی و نیز جنبه های زیبایی شناسانه ی شعر او با آوردن شاهد، بررسی شده است، تا از این رهگذر افکار بلند و جذابیت صور خیال شاعر، بهتر تبیین شود. ویژگیهای شخصیتی و اخلاقی و روابط دوستانه ی شاعر نیز از خلال شعرهای وی تحلیل شده است. همچنین در مقاله ی معاصر تلاش شده که با ارائه ی زیبایی های ادبی و قدرت بیان شاعر در زمینه ی شعر گویشی، بر توان بالقوه ی گویش بیرجندی تأکید شود. در واقع خلاقیت شاعر در استفاده ماهرانه از گویش بیرجندی، مبین توانمندی این گویش در بیان مضامین متنوع و حالات گوناگون احساسی و عاطفی است.
خلاصه ماشینی:
"همچنین در شعری که تاریخ سرودن آن سال 1347 است در برابر اقدامات نظام حاکم از جمله غارت اموال مردم و کشتن ایشان چنین فریاد اعتراض بر می آورد: ا دمور همچه شبدر و اسپست ای خدا ای خدا درو مکنن خود تو شا هدی که ای دزد خونه و زندگی ر چپو مکنن ( همانجا ) ابیات فوق یادآور ابیات زیر از فردوسی است: تو را ایزد این زور پیلان که داد دل شیر و فرهنگ و فرخ نژاد بدان داد تا دست فریاد خواه بگیری برآری ز تاریک جای بی آزاری و سودمندی گزین که این است فرهنگ و آیین و دین (فردوسی، 1345، ج 3: 175) در ادامه ی شعر با همان زبان نیش داری که با چاشنی طنز آمیخته است به طرزی اغراق آمیز معتقد است که رندان سیاستمدار، حتی خدا را هم خواب کرده اند و سپس می گوید بدی اوضاع به حدی است که مردم مرا که می گویم بالاخره خدایی هم هست و سزای ظالمان را خواهد داد، هو می کنند و از فرط ناامیدی به جایی رسیده اند که می گویند برای بهبود اوضاع دیگر از خدا هم کاری بر نمی آید: تا مگم خوب مشو خدا استه مور به جون تو تند هو مکنن او خدا تو کجه، کجیه خدا که جونو ر چنی درو مکنن ( صفوی،1385: 212) شاعر به سان نیما درپایان شعر « می تراود مهتاب » با همه ی این احوال باز هم امیدوارانه چشم به بهبود اوضاع اجتماع و متنبه شدن ظالمان دوخته است: او یقی خشک خا شو اخر کار خندی او دم که خر قشو مکنن (همانجا) در شعر دیگری که در سال 1345 سروده است، از انتخابات دروغین و نمایندگان انتصابی سخن به میان می آورد و با لحنی رندانه و طنز آلود از واقعیت های تلخ انتخاباتی پرده بر می دارد: انتصابات مشو بر چه چنی انتخابات مشو بر چه چنو توی صندوق مره اسم حسن اسم عباس میایه بیرو ( همان: 214 ) ولی سرانجام گویی به خود می آید و واقعیت جامعه و نبودن آزادی بیان به یادش می آید و در نتیجه ترس سراپای وجودش را فرا می گیرد."