خلاصه ماشینی:
"وقتی میگوییم شاعر کلمه«دریا»را برای نمونه به عنوان رمز به کار میگیرد (یا هر کلمه دیگر که در بافت شعری رمز باشد)تا زمانی که به این معنا در خود بافت شعری توجه نشود،بدین معنا نیست که«دریا»رمز ترس و وحشت است.
لازمۀ این تصور برای این شخصیتهای رمزی آن است که آنها را در بافت شعری قرار دهیم که از یک سو سنگینی تجربه شخصی بر شاعر قابل تحمل میشود(یعنی سنگینی تجربه خاص فردیاش)و از سوی دیگر در همان زمان با آن چهرۀ شامل و فراگیر در بیان تجربه عام انسانی یا یکی از وجوه اساسی آن همراه است.
به همین سبب پس از شنیدن حدیث نفس شاعر دربارۀ آرزوی همسرش در بازگشت او برای ترمیم شکاف و آغاز زندگی جدید میبینیم که قصیده را با این مقطع به پایان میرساند: «روز سپری شد و دریا گسترده و خالی است آوازی جز نالۀ کبوتر به گوش نمیرسد و جز بادبانهایی که تندبادها آن را به هر سویی میکشند پیدا نیست، و جز قلب تو چیزی بالای آب که از انتظار گرفته است به پرواز در نمیآید روز سپرش گشت پس آماده سفر باش،روز سپری شد».
و اگر شاعر از یک واقعیت عاطفی که در همان لحظه ارتباط عاطفی تنگاتنگی با آن واقعیت رمزی کهن دارد برایمان سخن میگوید،در همان هنگام بیان او از این واقع،صورتی رمزناک به خود میگیرد،چون توانسته است بین واقع احساسی خاص خویش و واقع اسطورهای عام ارتباط ایجاد نماید.
با اینکه ما در جای دیگر از ابهام و پیچیدگی سخن گفتیم،باز میگوییم که ایمان به ضرورت انتقال تجربه شعری به خواننده بر شاعر واجب میکند که برخورد او با رمز قدیم-به ویژه اگر آن رمز چندان در بین خوانندگان متوسط شعر شایع نباشد- به طور الهامی باشد،آن گونه که در نمونه پیشین در قصیده احمد حجازی دیدیم."