خلاصه ماشینی:
"گاهی انسان ابر میشود: «یاد کردی خندهء آن گلعذار گریه افتادی بر او چون ابر زار» (ص 50) و گاهی آتش؛که ناآرام و بیقرار و عاشق است: «بود درویشی ز فرط عشق زار وز محبت همچو آتش بیقرار» (ص 189) گاهی نیز چاه،آدمی بیتاب است که توان شنیدن سخن بزرگمردی چون علی(ع)را ندارد و خونیندل میشود: «چاه چون بشنید آن تابش نبود لاجرم پرخون شد و آبش نبود» (ص 34) در عالم«منطقالطیر»حتی ذره که در شمار نمیآید، از فرط عشق،حق دارد موجودی رقیقالاحساس باشد و درد مداوم خود را تجربه کند و سرگشته و حیران بماند: «ذره گر صد بار غرق خون شود کی از آن سرگشتگی بیرون شود» (162) و البته که برای ذره سرگشتگی بهتر است،زیرا خصلت ذاتی اوست و از جهتی در مقابل آفتاب نمیتواند دوام آورد: «ذره را سرگشتگی بینم صواب زانکه او را نیست تاب آفتاب» اینها و موارد بسیار دیگر نشانگر روح شخصیتپرداز شاعر عارفی چون عطار است که تمام کاینات را بر مدار عشق میبیند،زیرا که: «عاشقان پاک از نقص آمدند چون درختان جمله در رقص آمدند» (ص 185) و سماع عاشقان و درختان و تمام ممکنات."