خلاصه ماشینی:
"پرسشهایینظیر اینکه فلسفه از کجا آمده است؟و چه نیازی به آن داریم و بهچه کارمان میآید و چرا با این همه توصیهای که به اعراض ازآن میشود از آن روبر نمیگردانیم؟مسأله همیشگی دکتر داوری(از دوره دانشجویی فلسفه تا سی سال بعد از انقلاب)،تامل در بابفلسفه و نسبت آن با سیاست و نحوه زندگی مردمان بوده و به همینجهت در راه این طلب از تاریخ و ادبیات هم غافل نبوده است.
هدف اصلی وینشان داد این معنا بود که استناد فلاسفه پست مدرنی چون دریدا،ژیل دلوز و لاکان به فیزیک و ریاضیات-برای تمثیل،تنظیر و شاهدمثال آراء فلسفی خود-بدون درک صحیحی از فیزیک و ریاضیاتصورت گرفته است و این کار،نوعی سوء استفاده از علم است.
9داوری یک نکته جدلی را هم به نقد خودافزوده و آن اینکه سوکال میبایست در بحث با فلاسفه پست مدرنبه نقادی مبانی آنان بپردازد و دیگر اینکه اگر فلاسفه هم بخواهندبه سوء فهمهای فلسفی اهل علم اشاره کنند،مثنوی هفتاد من کاغذمیشود.
داوری در سالهایاخیر بیشتر به علوم انسانی و نسبت آن با وضع تاریخی و فرهنگیما میاندیشد،هرچند از زمان نگارش اولین آثار خود همچون«وضعتفکر در ایران»و بعدها«فلسفه در بحران»به علوم انسانی و نسبتآن با فلسفه و فرهنگ اسلامی/ایرانی پرداخته اما در این سه سال اخیراست که ذهن او به طور جدی متوجه و متمرکز بر این مسأله شده وکتاب«علوم انسانی و برنامهریزی توسعه»10حاصل این تأملات است.
به نظر داوری،علوم انسانی برای غرب و عالم تجدد،به منزله علم کلامبرای قرون وسطی و عالم اسلامی است و اگر قرار است-و این اگررا داوری به امکانات تاریخی گره میزند و نه تصمیمات ایدئولوژیک وسیاسی-نظم و عالمی،غیر از نظم غربی برقرار شود،به علوم انسانیموجود،نیازی نیست."