چکیده:
در ضمن درس فلسفه های تطبیقی همواره ملاحظه میکردم که اکثر افکار و آراء فلاسفه جدید و معاصر به نحوی پراکنده ولی به صورت روشن نزد عرفا وبعضی از فلاسفه ودانشمندان ایرانی نیز مطرح شده اند. از ملاحظه این امر مبارک اعتماد به نفس مییافتم و این اعتماد به نفس را به دانشجویان نیز، به قدراستطاعتم ، انتقال میدادم ؛ ازجمله تعبیری سازنده از»عدم « را میدیدم که آن را جایگاه وخاستگاه آزادی وسازندگی وآفرینش تلقی کرد ه اند. از طرف دیگر»عدم « را فلاسفه پیرو فلسفه اصالت وجود خاص انسانی )اگزیستانسیالیزم ( وعاء هر هستی ومرکزثقل حقیقت دیده اند. از دیدگاه فلاسفه اخیر چنین ادعا شده که حقیقت از لا- حقیقت ، به مدد کشف وانکشاف انسان ، به دست میآید. مقدمه ولازمه این کشف وآفرینش خروج از هستی های فعلی وحرکت به سوی آنچه فعلا »نیست « میباشد. توفیق در این راه همانا نجات از زندان یقین های کاذب و تحجرهای چنبرگونه بود ه ونیل به طرب وابتهاج دیدار عوالم تازه است . این ابتهاج تحقق خبر بسیار ارزنده »خلق الله الادم علی صورته « خواهد بود که به نحوی متضمن آزادی نامحدود انسانی در بطن محدودیتها والزامات این جهانی است .
خلاصه ماشینی:
ملاحظه این افکار بکر توجه به یک طرفه وآفرینشی بسیار ارزنده است که میتواند با تعمقی تازه وروشمند فواید عملی بیشتری به ظهوررساند وشرح وبسط منسجم ونظام مند هم مایه ایجاد اندیشه های تاریخدارو مستمرگردد به شرط آنکه دو چیز همواره مد نظر باشد: امکانی بودن حوادث جهان واعتقاد راسخ به امکان کشف قدرتهای بیکران انسانی.
مراد این نیست که الزاما برای به وجود آوردن یک هستی تازه هستی قبلی باید از بین برود، بلکه مراد تداوم انکشاف ود ر یک حال نماندن است با این حال گاهی در احوال انسانی تا حدودی چنین است .
پس مراد ما از عدم این است که از هستی موجود فعلی عزل نظرکنیم وبه آنچه نیست برویم ، به عبارت دیگر قصد ما کشف و انکشاف وخلاقیت وآفرینش است .
آئینه هستی چه باشد ؟ نیستی نیستی بر ، گر تو ابله نیستی )مثنوی معنوی، ٣٢٠١/١( گاهی مراد ما از عدم نیستی ونقص ، هر دو، است که پیام آورهستی وکمال است ، بدین جهت مولوی نیستی ونقص را منشاء هستی وکمال میداند: هستی اندر نیستی بتوان نمود مال داران بر فقیر آرند جود )همان ، ٣٢٠٢/١( نیستی ونقص هر جایی که خاست آئینه خوبی جمله پیشه هاست )همان ،٣٢٠٤/١( کارگاه وگنج حق در نیستی است غرٔه هستی ، چه دانی »نیست « چیست ؟ )همان ، ٤٥١٦/٣( »وقتی ما به چیزی آگاهی پیدا کردیم اگر د ر همان آگاهی بمانیم نوعی نفی معرفت خواهد بود زیرا از صورتهای دیگر آگاهی غفلت کرد ه ایم « )سارتر، وجود و عدم ، ص ٦٢٥(.