خلاصة:
ریچارد رورتی فیلسوفی نوپراگماتیسم و ضدذاتگرا و سیدحسین نصر فیلسوفی سنتگرا، هر دو از برجستهترین رهبران فکری در فلسفه معاصر هستند. آنها با به چالش کشیدن بنیادها و معیارهای عقلانیت در فلسفه مدرن، بهویژه آن دسته از معیارهایی که موجب گسترش روزافزون عقلانیت علمیمیگردد، خواهان بسط عقلانیت در حوزههای دیگری از تلاشهای بشری، حوزههایی چون ادبیات، هنر و علوم انسانی بر اساس دغدغهها و نگرشهای فلسفی خویش هستند. با بررسی دقیق وجوه ناهمسان و همسان آرای فلسفی نصر و رورتی درباره عقلانیت و نقد هر یک، محدودیتها و کاستیهای فلسفه مدرن پیرامون مفهوم عقلانیت درک میگردد؛ محدودیتها و کاستیهایی که نیازمند ایجاد دگرگونیهای جدی و بسط و تعدیل هستند. این دگرگونی و تعدیل آرا در فلسفه نصر با تمرکز بر جنبههای بیزمان و سرمدی انسان، با راهیابی حقیقت مطلق به سایر علوم صورت میپذیرد و در فلسفه رورتی با تمرکز بر جنبههای تاریخی و زمانی با خلق همبستگی و روابط دموکراتیک میان همه انسانها. دیدگاه های نصر و رورتی، با وجود تفاوتهای بنیادینی که دارند، با آشکار ساختن آسیبهای عقلانیت مدرن، رهگشای حل بسیاری از مسائل در فلسفه معاصر گشتهاند
ملخص الجهاز:
"هر چند تلاش هریک در این وادی، با توجه به تفاوتهای بنیادین عقلانیت، به سمت و سوی اهدافی متفاوت میرود، آنچه در خور تأمل است، همدلی آنها در رهایی یافتن از چیزی است که تنها در پرتو روش علمیجدید، عقلانی خوانده میشود؛ و نیز تلاش برای نمایاندن عقلانی بودن سویههای دیگر تکاپوهای بشری در حوزههای دیگری که از نظر آن دو، اهمیتی بسی بیشتر از علوم طبیعی دارد.
برای روشن شدن مطلب نکاتی یادآوری میشود: اولا سهروردی نفس را در کتاب حکمۀ الإشراق، حقیقت بسیطۀ نوری و در مطارحات صرف وجود میخواند و این دو تعبیر او یعنی نور بودن و صرف وجود بودن نفس به دلیل اینکه ظهور در تعابیر اشراقی عین وجود و فعلیت است، دارای معنای واحد است (جوادی آملی، 1389، ج6 : 243)؛ ثانیا حمل کلام شیخ اشراق به اینکه وجود، در خارج عارض بر شیء دیگر نمیشود و تنها در تحلیل عقلی عارض میگردد، از جهت انوار عرضیه محل اشکال است که این مسئله نیز با تشکیک در نور می تواند حل شود؛ زیرا مرتبۀ أولی گرچه ماهیت ندارد، مراتب وسطا با ماهیت عجین هستند و مراتب دانی آن در خارج به اشیای دیگری که از جواهر نورانی یا ظلمانی هستند، عارض میگردند(جوادیآملی، 1389، ج1 : 537)؛ ثالثا شاید نظر شیخ اشراق در پایان تلویحات که به تجرد ماهوی نفس و مجردات فوق آن نظر داده –بر خلاف آنچه صدرالمتألهین اشاره و بلکه تصریح میکند– تهافت و تناقض در کلام او نباشد، بلکه نشان تفاوت و تغییری باشد که در مبنای فلسفی او ایجاد شده است."