Abstract:
بررسی و مطالعه تاریخی - مقایسهای انقلابهای غرب مبیّن این حقیقت است، که قواعد جهان روایی در علل ظهور و آثار و نتایج انقلابها وجود ندارد. نظریههای جامعه شناسان اروپا در موضوع انقلابها، توان تبیین و توضیح کافی انقلابهای بزرگی چون انقلاب فرانسه، انگلستان، آمریکا و روسیه را ندارد. مارکس "خصوصیات طبقاتی" را بهعنوان وجهی کلی و مشترک در علت انقلابها طرح میکند، که توضیح کافی حتّی برای انقلابهای اروپایی نیست. انقلابها و قیامهای ایران به هیچیک از انقلابهای قدیمی یا معاصر اروپا شباهت چندانی نداشتهاند.
جوامع اروپایی از طبقات خودمختاری تشکیلشده بود که دولتها به آنها متکی بودند. برعکس در ایران طبقات اجتماعی به دولت وابسته بودند. هیچ قانون و سنّت بلندمدتی که بر روابط میان دولت و جامعه یا بر مناسبات درونی جامعه حاکم باشد، وجود نداشت. امتیازات، ثروت و قدرت اشخاص، لزوما به فرزندانشان نمیرسید. هر وزیر یا شاهزاده یا ثروتمندی در معرض خطر بود. داستان کشتار وزراء، کور کردن شاهزادگان و سلب مالکیت و ثروت افراد امری عادی بوده است. ازاینرو بخش عمدهای از شورشها و قیامهای قدیمی در ایران بر سر جانشینی بود یا بر ضد فرمانروایی بود که غیر از میل و اراده خودشان پای بند هیچ قانونی نبودند و جامعه آنها را "بیدادگر" میدانست.
علل اصلی قیامها و انقلابها "ساختار قدرت" در ایران است و متغیر مستقل این ساختار قدرت سیاسی در میان متفکران ایرانی در جغرافیا، کمآبی، کویری بودن سرزمین ،هجوم اقوام بیگانه، استعمار، پیوستگی دین باسیاست و حکومت، فرهنگ و سنت مردم و ... زیر تاثیر نظریههای جامعهشناسی متفکران غرب تشخیص داده شد.
دو انقلاب بزرگ سده بیستم در ایران یعنی انقلاب مشروطه که متاثر از غرب بود و انقلاب 1357 که پس از 70 سال در ستیز با غرب شکل گرفت، و هیچیک انقلابی بورژوایی، پرولتاریایی یا دهقانی نبود، با نقد و نگاهی قرین به واقعیت همراه نیست.
درنهایت چگونه میتوان چرخه - دولت بیدادگر- قیام و انقلاب - هرجومرج و بیثباتی - ظهور دولت بیدادگر- را شکست ؟ و نظامی متکی به قانون، نهادهای مدنی و مردمسالاری بنا نهاد؟
Machine summary:
"آیا "ساختار قدرت" که متمرکز، خودرأی بلامنازع، بیقانون، بیسنت پایدار و بیدادگر بود منشأ جنبشها میگردید؟ علل این تمرکز مبتنی بر کدام مناسبات بود؟ کمآبی، خشکسالی، حاصل خیز نبودن بخش عظیمی از خاک ایران، آمیختگی دین و دولت، حملات مکرر بیگانگان یا شرایط فرهنگی و ذهنی جامعه ایران؟ به نظر میرسد علل اصلی در وهله اول خارج از کنترل و اراده انسانی باشد و سپس به شکل عوامل اجتماعی حاصل از مراوده و مناسبات انسانها با خود و طبیعت و محیطزیست خود درآمده باشد.
در تاریخ اندیشه سیاسی و تحلیل اجتماعی اروپا، نظریههای بسیاری درباره دولت، سیاست و جامعه وجود دارد، که موفقترین آنها شامل انواع نظریههای قرارداد اجتماعی لیبرال، نظریههای هگل و مارکس و نظریههای توتالیتری در سده بیستم است که با اختلاف موجود میان این نظریهها بیشتر تاریخ و تجربه اروپا را در خود باز میتابانند.
مردم ایران، زمانی که بیدادگری به اوج میرسید و نیرویی در داخل برا ی برانداختن بیدادگر وجود نداشت، حتی به بیگانگان متوسل میشدند چنانکه بهعنوان نمونه بیهقی در تاریخ خود میگوید چون والی خراسان بزرگ که از سوی غزنویان تعیینشده بود "ثروتمندان و تهیدستان" خراسان را بهطور منظم غارت میکرد و برای آنکه به علت رفتار بیدادگرانه اش با مردم از کار برکنار نشود، یکپنجم اموال به یغما برده را به دربار غزنویان میفرستاد، مردم خراسان، سلجوقیان ماوراءالنهر را به یاری خواندند و اینان نیز با یورش به آن ایالت و با حمایت مردم، آن را مسخر ساختند.
انقلاب مشروطه، نخستین خیزش عمومی در تاریخ ایران بود که برخلاف جنبشهای گذشته در برابر حکام خودکامه نهتنها در پی سرنگون ساختن یک حاکم خودکامه مشخص بود بلکه با الهام گرفتن از تجربه اروپا این برنامه ایجابی روشن را نیز داشت که اساسا به چنین حکومتی پایان بخشد و بهجای آن حکومت قانون را در قالب یک پادشاهی مشروطه بنشاند ."