Abstract:
خوش بینی و بدبینی نظری پی آمد تعیین نسبت وجودی و اخلاقی خیر و شر جهان بر حسب دیدگاهی خاص و ارائه ادله-ای پسینی یا پیشینی در توجیه آن است. هرچند شوپنهاور بنا به دیدگاه پیشینی اش بر وجود شر و نفی هر گونه تلقی وجودی خیر اصرار ورزیده و از این رو یک بدبین است، اما خوبی و خیر را در سپهر پدیداری به «مناسبت» ابژه ای خاص با تلاش معین اراده، و بدی و شر را به عدم چنین مناسبتی تعریف می کند. رویکرد شوپنهاور به مساله شر گرچه موکول به متافیزیک اراده و بازنمود او است، اما در امتداد تاریخ فلسفه، در بطن سنت مسیحی و در ربطی دوسویه با سرگذشت و اوضاع زمانه او است.
از مجموع تعاریفی که شوپنهاور از مفاهیمی چون رنج، لذت، سعادت، فضیلت، ستم و حق به دست می دهد اینگونه به ذهن متبادر می شود که او هر یک از این مفاهیم را مصداقا با مفاهیم خیر و شر درهم تنیده می داند و از هر یک به دیگری نقب می زند. وانگهی، وی بر آن است که به رغم خرد ستیزی و پوچی این بدترین جهان ممکن، می توان با تعمق زیبایی شناسانه تسلی یافت، با شفقت پرده پندار را درید و با انکار اراده به نجات رسید.
Machine summary:
"افزون بر این ، تعریف شوپنهاور از مفاهیم خیر و شر یا رنج و لذت با تعریف وی از مفاهیم حق ، ستم ٣، سعادت و فضیلت -یعنی با همه مفاهیمی که شوپنهاور سلبی یا ایجابیشان میخواند- مستقیم یا غیرمستقیم ارتباط پیدا می- کند؛ زیرا از یک سو رنج پیآیند ستم ، و سعادت برخورداری از لذت است ؛ و از دیگر سو شر، رنج ، ستم و سعادت در سپهر اصل دلیل کافی ٤، یعنی در حدود پدیدارهای فردی ٥ و از قبل اراده ورزی اراده محقق میشوند.
شوپنهاور رنج کشی را به همه پدیدارهای عاری از شناخت (گیاهان و جمادات) -که با مراتب بالاتر پدیداری (حیوانات و انسانها) به لحاظ ذات و شیئ در خود وحدت دارند- نیز تسری می دهد و از آنجا که از یک سو هر تلاشی را برآمده از نقص و کمبود میداند و از سوی دیگر در همه پدیدارهای جهان کوششی بی امان را به نظاره مینشیند، همه پدیدارها را به رنج کشی مستدام توصیف می کند.
با این حال، شوپنهاور برنمیتابد که نسبت رنج کشی به انکار اراده مانند نسبت ضروری معلول به علت باشد؛ زیرا این تنها موردی است که آزادی اراده (به مثابه شیئ در خود) در پدیدار فردیاش -که به صرف پدیدار بودگیاش همواره گرفتار آمده در جبر ناشی 2 از اصل دلیل کافی است - متجلی میشود.
به رغم آنکه بدبینی شوپنهاور و خوشبینی فیلسوفان دیگر را می توان به عوامل روانی، اجتماعی، تاریخی و حتی برداشت های کلامی نسبت داد، اما آنچه به لحاظ نظری بیش از هر عامل دیگری حائز اهمیت به نظر می رسد، خاستگاه متافیزیکی این دو رویکرد است ."