Abstract:
در پرتو رواج جهانی حرکت های تجزیه طلبانه، برخی بعنوان آخرین راه حل برای مردمی که خود، "خودمختاری داخلی" را نمی پذیرند و همچنین با نقض گسترده حقوق بشر توسط یک رژیم سرکوب گر مواجه هستند، پیشنهاد تجزیه چاره ساز را مطرح می کنند. بحث زمانی دوباره تجدید شد که دیوان دادگستری بین المللی در سال 2008 رای مشورتی خود را مبنی بر استقلال کوزوو اعلام کرد، و موافقان و منتقدان تجزیه چاره ساز توانستند نظرات و شواهد خود را در جهت حمایت و همچنین مخالفت های بین المللی در نتیجه این پرونده ارائه کنند. چنین مسائلی تا به حال سوالات عمده و بی پاسخی شامل این سوال که، آیا اتخاذ و اجرا جدایی جبرانی در حقوق بین الملل می تواند نیرویی مثبت برای پیشگیری و یا کاهش منازعات مسلحانه باشد؟ را بوجود آورده است. این نوشتار بحث های پیرامون عنوان تجزیه چاره ساز را ناقص یافته، و می پندارد مباحث تجربی و تئوریک در تقابل با تجزیه چاره ساز با استانداردها و معیارهای بین المللی متقاعد کننده تر و همسوتر هستند. تصمیم سازان قانونی بین المللی و مدیران منازعات باید به منظور توجه بیشتر به امنیت و صلح بین المللی برای بکارگیری مواردی همچون تجزیه چاره ساز ملاحظات بیشتری به خرج دهند.
Machine summary:
این سوالات به شرح زیراند: 1- کدام نهاد قضایی و سیاسی باید مسئولیت تصمیمگیری را برعهده گیرد؟ 2- اگر دولت بازستانگرای (الحاقگرا) از پذیرش فعالیتهای تجزیهطلبی امتناع ورزد، چه استراتژی باید صورت گرفت؟ 3- چگونه میتوان نیروهای بینالمللی را برای اجرای این تصمیم (تجزیهطلبی چارهساز) متقاعد نمود و از دوراهیهای اخلاقی اجتناب کرد؟ 4- چگونه میتوان از این سیستم در برابر دولتهای بازستانگرای و استثمار، محافظت نمود؟ 5- پیامدهای منفی ناخواسته مانند، احتمال وقوع تظاهرات و ناآرامیها و ایجاد تعارضهای جدید را چگونه باید مدیریت کرد؟ 6- چگونه میتوان بدون تضعیف اقدامات مثبت برای افزایش خودمختاری داخلی، این سیستم را پیادهسازی نمود؟ مهمترین نکته نظری این است که اساتید بینالملل حوزه حقوق و سیاستگزاران، باید تلویحات عملی و سیاسی راهحلهای قانونی پیشنهادی خود را، علیالخصوص در رابطه با پیشگیری و کاهش درگیریهای نظامی و مسائل مربوط به صلح و امنیت بینالمللی مدنظر قرار دهند.
آیا ICJ و سایر تصمیمگیران حوزه حقوق بینالملل، باید در رابطه با صلح و امنیت بینالمللی، شواهد تجربی واقعیتهای سیاسی را مدنظر قرار دهند؟ اگر پاسخ مثبت است، آیا ICJ موظف به انجام این تحلیلها میباشد و آیا ظرفیت آن را دارد؟ و اینکه چگونه میتوان این ظرفیت را ارتقا داد؟ از چشمانداز نظری، آیا اصل حفظ صلح و امنیت بینالمللی دارای تلویحات مهم برای تصمیمگیران حقوق بینالمللی است؟ آیا میتوان از این اصل بعنوان یک ابزار حقوقی برای ارتقای پیشگیری و کاهش درگیری و منازعه، استفاده نمود؟ آیا تصمیمگیران حقوق بینالملل موظف به کسب اطمینان از این موضوع هستند که تصمیم آنها در حداقل شرایط، دارای اثر مخرب بر صلح و امنیت بینالمللی نیست؟ مسیر پژوهشی که در این مقاله توصیه شده است، احتمالا از نظر عملی توسط افرادی که به دنبال ریشهکنسازی دخالت سیاسی در تصمیمگیری حقوقی بینالمللی هستند و همچنین افرادی که ظرفیت و قابلیت دادگاهها و محاکم بینالمللی را برای انجام چنین تحلیلهایی زیر سوال میبرند، مورد مخالفت و اعتراض قرار خواهد گرفت.
Wars in the midst of peace: The international politics of ethnic conflict.