Abstract:
یکی از مبانی مهم تفسیر نزد مفسران، مسئله جواز تفسیر است؛ اینکه آیا به طور کلی تفسیر کردن قرآن با چیزی فراتر از روایات منقول از معصومان یا دستکم اجتهاد عقلی در تفسیر قرآن برای غیرمعصومان جایز است یا خیر؛ از دیرباز تا کنون ادله بسیاری برای جواز اجتهاد در تفسیر از سوی اندیشمندان و مفسران مسلمان ارائه شده است. تحلیل این ادله بیانگر وجود تفاوتهایی در شیوه استدلال هر یک از مفسران برای اثبات مدعای جواز تفسیر است؛ به گونهای که استدلالها، بین استدلال برای جواز تفسیر و استدلال برای وجوب تفسیر در نوسان است و به نظر میرسد فرایندی تطوری بر این موضوع حاکم بوده است. این مقاله سیر تطور ادله اقامهشده برای اثبات جواز تفسیر را از رهگذر تحلیل متنی و استنطاقی ادله به کار گرفتهشده برای اثبات جواز تفسیر، بررسی کرده است. یافتههای پژوهش نشان میدهد نخستین رویارویی مفسران با جریان تفسیرگریزی در قرن سوم و توسط طبری انجام شد. اما این ابنکثیر بود که با طرح بحث وجوب تفسیر قرآن تیر خلاص را بر پیکر نیمهجان جریان تفسیرگریزی نواخت.
Machine summary:
بحث و بررسی هر چند ریشه های بحث درباره جواز تفسیر را باید در دوران صحابه جستجو کرد؛ آنجا که برخی از صحابه به نوعی تعبد در تفسیر روی آورده و از هرگونه اظهار نظر درباره کلام خدا خودداری کردند؛ چنان چه از ابوبکر روایت شده است که گفت : «کدامین آسمان بر من سایه افکند و کدامین زمین مرا در خود جای دهد، اگر من درباره کتاب خدا از پیش خود اظهار نظری بکنم ؟» (ابن حجر، بیتا: ٦، ٢١٢) اما جدیترین بحث ها در این موضوع به اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم مربوط است ؛ جایی که اندکاندک تفسیر از حالت اثری صرف خارج شده و پای اجتهادات عقلی به تفسیر گشوده میشود.
(طبری، ١٤١٥: ١، ٥٤) آنگاه به هفت روایت در موضوع نکوهش تفسیر به رأی اشاره میکند و جالب اینجاست که سخن ابوبکر را در خودداری از تفسیر قرآن ، در میان این روایات میآورد و بدین ترتیب روایات نهی از تفسیر را تنها به نهی از تفسیر دسته ای خاص از آیات قرآن مربوط میکند و چنین استدلال میکند که تأویل بخشی از قرآن را جز با نصی از جانب پیامبر نمیتوان فهمید و دیگران را نرسد که در آن مقام سخنی بگویند، بلکه هر کس در آن مقام سخنی بگوید، اگر صحیح باشد، چون از روی یقین نیست ، بلکه سخنی ظنی است در حکم آیه «َوأَن تَاقْوْلوا عَلَی اّلله َما لاَ تَاغلَمْون » (اعراف /٣٣) قرار میگیرد.