Abstract:
عدالتی اجتماعی در سطح ملی و بین المللی هنوز یک باور کمال گرایانه به حساب می آید. عدالت، تعریف و مصایق و ویژگی های آن به عنوان اساسی ترین دغدغه بشریت از ابتدای خلقت تا به امروز شامل تغییرات و دگرگونی های بنیادی شده است، تا آنجا که می توان گفت بی عدالتی و عدم احقاق حق از نتایج این تغییرات و مشکلات ناشی از آن می باشد. در سنت مسیحیت، معیار و ملاک عدالت آموزه های این دین بوده است و انسان حسب تکلیف الهی موظف به رعایت عدالت می گردد. اما در دوره روشنگری و حاکمیت عقل و تجربه و نیز ترویج تفکر اثبات گرایانه، تعبیر و تفسیر عدالت، تغییر یافته است و عدالت به رابطه دو انسان تغییر ماهیت میدهد و تعهد الهی و رابطه انسان و خداوندی در موضوع عدالت رنگ می بازد و همین تغییر نگرش پیامدهای اسفناکی را برای بشر در آینده رقم میزند که در این مقاله با استفاده از روش تحلیلی و توصیفی سعی در بررسی این موضوع داریم. نتایج حاکی است : عدالت در عصر روشنگری با فاصله گرفتن از مفهوم الهی و سنت مسیحی در قالب قرارداد اجتماعی تعریف میگردد و تحقق عدالت منوط به تدوین قوانین با نظر اکثریت جامعه و با تضمین منافع اکثریت تفسیر میگردد.
Social justice is still a perfectionist belief at the national and international levels. Justice, its definition and characteristics, as the most fundamental concern of humanity from the beginning of creation until today, have included fundamental changes and transformations, so much so that it can be said that injustice and non-realization of rights are the result of these changes and problems It is. In the Christian tradition, the standard of justice has been the teachings of this religion and man is obliged to observe justice according to the divine duty. But in the period of enlightenment and the rule of reason and experience, as well as the promotion of positivist thinking, the interpretation of justice has changed and justice changes the nature of the relationship between two people and the divine commitment and the relationship between man and God in the matter of justice fades and this change Attitude determines the deplorable consequences for human beings in the future, which in this article we try to study this issue using analytical and descriptive methods. The results indicate that justice in the Age of Enlightenment is defined in the form of a social contract by distancing oneself from the divine concept and the Christian tradition, and the realization of justice is interpreted subject to the formulation of laws in the opinion of the majority of society and guaranteeing the interests of the majority.
Machine summary:
١-مقدمه و بيان مسئله مواجه با مشکلات عديده اي چه در بعد شخصي و چه خـانواده و جامعـه و نيـز در ابعـاد سياسي و اجتماعي بويژه حاکم در جوامع مسيحي و بروز دو جنگ جهاني بزرگ در حـوزه جغرافيايي سياسي اروپا که ماحصل آن کشته شدن ميليون ها انسان و نابودي صدها شـهر و چندين کشور بود صورت گرفنه را بران داشت که ريشه اساسي اين مسئله کجـا مـي توانـد باشد و آيا ممکن است در آينده چنين حوادثي تکرار گردد ؟ در واقع از نقطه نظر صـورت گرفته ، مشکل اصلي و آنچه به عنوان دغدغـه صـورت گرفتـه را در مطالعـه و پـژوهش در موضوع تحقيق رهنمون کرد در اصل تغيير در مفاهيم اساسي مي باشد که در روند زماني در حوزه علوم اجتماعي و انساني رخ داده است : که عدالت به عنـوان اساسـي تـرين دغدغـه بشريت از ابتداي خلقت تا به امروز نيز شامل همين رونـد بـوده اسـت چـرا کـه بـا ظهـور مسيحيت به عنوان يکي از اديان بزرگ الهي نويد بخش مردم اروپا در جهت برخورداري از احکام و دستورات اين دين و بويژه در جهت برخورداري از عدالت الهي و سعادت جهـاني و ابدي بود در واقع عدالت در آموزه هاي مسيحيت صرف انجام اعمال خوب نيست بلکـه براي عدل و عدالت نياز به ايمان به خداوند است (کتاب مقدس ، روميان ، ٢٤:٣) و منظور ايماني است که از دل باشد (کتاب مقدس ، روميان ، ٩:١٠) اگرچه سه قـرن ابتـدايي ظهـور مسيحيت به دليل مخالفت و مبارزه حاکمان و صاحبان قدرت بـراي پيـروان آن بـه سـختي گذشت اما با رسميت يافتن آن بويژه در امپراطوري روم به عنوان مرکزيت اروپـا در ابتـداي قرن چهارم ميلادي جايگاه اين دين تثبيت گرديده و جامعه تا حدود زيادي از موهبـات آن بخصوص در عرصه حقوق اجتماعي از جمله عدالت که متکي بر وحـي و سـنت و آمـوزه هاي حضرت مسيح (ع ) و حواريون بود برخوردار گرديد و عدالت در منظـر مسـيحيت بـه معناي اجراي احکام الهي براي همه بشريت بدون در نظر گرفتن هر گونه تبعيض تحت هر عنوان بين انسانهاست اما با قدرت گرفتن کليسا و حاکميت سياسي روحانيون از ابتداي قرن ششم ميلادي اگرچه مبناي نظري عدالت بر پايه مفاهيم برگرفته و از سنت و وحي الهي بود ليکن تفاسير ناشي از عدالت برپايه منافع طبقه حاکم و تقسيم قدرت مابين پاپ و امپراطـور قرار گرفت و همين موجبات نارضايتي و نا اميدي مردم بويژه طبقه روشنفکر را فراهم نمود به طوريکه از ابتداي قرن ١٧ و همزمان با شروع عصر روشنگري که در واقع عصـر توسـعه علوم تجربي و ظهور مکاتب مختلف علمي و فلسفي مي باشد مفاهيم حوزه علوم اجتماعي نيز تغيير اساسي پيدا نمود از جمله عدالت .