خلاصه ماشینی:
صبح نشابور محمد آصف فكرت (افغانستان) بزرگا!
دوستا!
دانشورا!
پاینده باشی!
چنان كان پاكدل مرد خراسانی، دعا می كرد یاران را: الهی زنده باشی!
مدامت باد طبع اندر شكرریزی همیشت آستین جود زیب شكرآویزی كه از گنجینة در دری، ــ «هزارة دوم آهوی كوهی» ــ دل افسرده شادان گشت، فانوس خیالم بار دیگر پرتوافشان گشت شنیدم من ز نای آهوی كوهی غریو شیر و از پیشانی او پرتو خورشید را دیدم نمی گویم سخن های تو را از دیگران بهتر ــ ولیكن خوب ــ فهمیدم صریر خامه ات سرِّ دلم را فاش گفت و نغز بشنیدم بنال ای دوست، خاموشانه خوش نالیدنت نازم بر اوج شعر نغز پارسی بالیدنت نازم!
تو می نالی و من آزردة دردم تو داری از زمستان قصه، من آزردة این پهنة توفانی و سردم تو از آلاله می گویی و من غلتیده در خونم تو از زنجیر می نالی و من پابستة زندان هارونم سرشك خویش می بینم كه می لغزد ز چشم تو دل آزرده ام آرام می گیرد ز خشم تو من و تو هر كجا بودیم و اكنون هر كجا هستیم غریبیم و به یك دستور مهجوریم و صدها سال شد محكوم یك فرمان و دستوریم گر از شام هری بودیم یا از صبح نیشابور گریزان از شبیم و تشنة نوریم تهران ۲۴/۵/۱۳۷۹ تقاضا و خواهش مجدد از مشترکین گرامی خواهش می کنیم وجه اشتراک عقب افتاده خود را بپردازند.
این مجله به پشتیبانی مشترکین ارجمند و دوستدارانش منتشر می شود.