چکیده:
مقالة زیر نقد ترجمة فارسی کتابی دربارة جامعهشناسی معرفت است. نویسنده معتقد است که در ترجمة بسیاری از متون علوم اجتماعی از زبانهای دیگر به فارسی، متن اصلی به نحوی تحریفشده به زبان فارسی منتقل میشود و این فرایند بسیار مهم ـ یعنی انتقال معرفت ـ با سهلانگاری انجام میگیرد. نویسنده از دو نوع ترجمة نامطلوب سخن میگوید: ترجمة مقلوب و ترجمة فجیع. در برخی ترجمههای فارسی متون علوم اجتماعی، معمولا انتقال معرفت به نحوی فراگیر با دگرشد معرفت ملازم است. وی این نوع ترجمه را ترجمة مقلوب مینامد، اما از نظر وی گاهی اشکالات ترجمهها از این نیز فراتر میرود و انتقال معرفت بهکلی غیر ممکن میشود و متنی نامفهوم ارائه میشود که به «فاجعة اندیشه» و گهگاه دلسردی مخاطبان در مطالعه میانجامد که در این مقاله، ترجمة فجیع نامیده شده است. نویسنده بیآنکه به متن اصلی این ترجمه رجوع کند، کوشیده است با ذکر نمونههایی نشان دهد که بسیاری از جملات این متن ترجمهشده یکی از سه حالت زیر را دارند: بیمعنایند، نامفهوم و گنگاند، یا چندپهلو و افادهکنندة چند معنای ممکناند. عرضة اینگونه تولیدات فرهنگی مشکلدار مبین ابتذال فرهنگ دانشگاهی در ایران است. بنابراین، نویسنده از تحلیل محتوای کتاب صرفنظر کرده است و فقط در آغاز بحث آن هم بهاجمال و اشاره و با اذعان به ناکافیبودن بدان پرداخته است. به نظر وی، این ترجمه را، در منصفانهترین قضاوت، میتوان نمونهای از ترجمة مقلوب در علوم اجتماعی ایران دانست.
خلاصه ماشینی:
نویسـنده معتقد است که در ترجمۀ بسیاری از متون علوم اجتماعی از زبـان هـای دیگـر بـه فارسی ، متن اصلی به نحوی تحریف شده به زبان فارسـی منتقـل مـی شـود و ایـن فرایند بسیار مهم ـ یعنی انتقال معرفت ـ با سهل انگاری انجام می گیرد.
این مجالی است که در بادی امر آدمی را به دو سوی متفاوت می کشاند: یک سو، اشتیاق برای خواندن کتابی جدید در حوزه ای مورد علاقـه ، و سوی دیگر، واکنش های احتمالی منفی مولدان کتاب بـه نقـد آن ، از ناشـر گرفتـه تـا مترجم و مؤلف و غیره ، ١ اما افسوس که در مواجهه با کتابی ناهنجار هـیچ شـوقی بـاقی نمی ماند و حاصل نوشتن در باب چنین آثاری معمولا و احتمالا (بنا بر تجربیات قبلی و بدون پیش داوری دربارۀ پدیدآورندگان محترم این کتاب ) دشمن تراشی خواهد بود، زیرا ناقد در فرهنگ ما همچون خصم به دیده می آید و عملش کوچک شمرده می شود و اگر هم خصم تلقی نشود، دست کم دانش وی زیر سؤال می رود.
پیش از این برگر و لاکمن به نحو تأثیرگذاری دربارۀ نقش معرفـت در تکـوین و ایجـاد واقعیت اجتماعی سخن گفته اند، اما مک کارتی می کوشد در این کتاب با بررسـی برخـی اندیشه ها و آرا در باب معرفت های مختلف ـ از ایدئولوژی ، علم ، زبان ، و اسطوره گرفتـه تا خودآگاهی و هویت آگاهی ـ نشان دهد که اکنون چرخشی در تأکیدات جامعه شناسی معرفت رخ داده است : تأکید بر این که معرفت ، فرهنگ است ـ ادعایی که از نظریه های متفاوتی که در ایـن کتـاب ارائه شده اند استخراج شده است ـ تأکید و پافشاری بر این است که گروه ها و دسـته هـای گوناگون شناخت و معرفت ، نظیر گروه های علوم طبیعی یا علوم انسانی ، در درون فرهنگ عمل می کنند، یعنی این که این گروه های شناخت ، تمایلات ، معانی و مقـولات فرهنگـی را دربر می گیرند و منتقل می کنند و می آفرینند.