چکیده:
شاعران معاصر ایرانی و عرب، به ویژه شاعران مکتب مهجر در ادب عربی ، زندگی ، مرگ و سرنوشت انسان بعد از مرگ را به گونه های مختلف، دست مایه تأملات شاعرانهخویش قرار داده اند؛ چنانکه اندیشه در این موضوعات جریانی مداوم در شعر معاصر بوده است. فوزی معلوف و احمد شاملو دیدگاههای درخور توجه، و در بیشتر مواردمشابهی در این زمینه دارند. هر دو شاعر نسبت به زندگی بدبین هستند و آن را صحنه نبرد بین خیر و شر میبینند، هر چند شاملو در مواقعی که اوضاع اجتماعی بر وفق مراداوست نسبت به زندگی خوشبین می شود. این دو مرگ را تنها راه نجات از دردها و سختی های زندگی می دانند. از دیدگاه آنان مرگ واقعیتی محتوم است که باید در مقابلآن سر تعظیم فرود آورد. این دو از دست مرگ به دامان عشق پناه می برند، در عین حال مرگ را پایان زندگی انسان نمی دانند.
خلاصه ماشینی:
و لعنت جاودانه بر تبار انسان فرود میآید آبریزی کوچک به هر سراچه هرچند خلوتگاه عشقی باشد شهر را از برای آنکه به گنداب در نشیند کفایت است (شاملو، 1389: 533) شاملو شر و بدی را موجودی پنهان فرض میکند که انسان طالب خیر و خوبی را به بند کشیده است؛ پس در این شرایط، خوبی جز فریبی نیست زیرا عملا وجود ندارد: مردی که از خوب سخن میگفت، در حصار بد به زنجیر بسته شد چرا که خوب فریبی بیش نبود و بد بیحجاب به کوچه نمیشد (همان: 296) شاملو گاهی معشوق را مظهر و تجسم خوبی و خیر میبیند: به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم سال بد رفت و من زنده شدم تو لبخند زدی و من برخاستم (همان: 212) همچنین او نیز گاهی به مانند فوزی، طبیعت را مظهر خوبی میبیند، و میگوید: خاک با من دشمن بود من بر خاک خفتم چراکه خاک، خوب است من بد بودم اما بدی نبودم (همان: 210) در تفاوت بین دیدگاه این دو شاعر میتوان گفت که فوزی معلوف هیچگاه نظری خوش به زندگی نداشته، و همواره نسبت به آن بدبین بوده است؛ اما شاملو در بعضی از موارد، بهویژه زمانی که اوضاع اجتماعی بر وفق مراد او بوده، به زندگی روی خوش نشان داده و با آغوش باز آن را پذیرا شده است؛ زیرا میگوید: زندگی دام نیست عشق دام نیست حتی مرگ دام نیست من عشقم را در سال بد یافتم که میگوید مأیوس نباش؟ من امیدم را در یأس یافتم مهتابم را در شب عشقم را در سال بد یافتم و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم گر گرفتم زندگی با من کینه داشت من به زندگی لبخند زدم چراکه زندگی، سیاهی نیست (همان: 209) ب.