چکیده:
مولفه های طنز واقعی از دل تجربیات زنده و قابل دسترسی بر می خیزد؛ بر ایـن اسـاس، پویایی اثر ادبی در گرو پویـا نمـایی رنـج هـا و دردهـای جامعـه اسـت و شـرط مانـدگاری ادبیات، در قدرت ارتباطی است که بین ادیب و خواننـده ایجـاد مـی کنـد. بـر ایـن اسـاس، شاعری را طنزگوی واقعی می توان نامید که زبان او از دل تجـارب نـابرابر و ناهنجـار و بـی عدالت به حرف آید. در ادبیات کلاسیک عربی ، زبان ابو الشمقمق و در ادبیـات کلاسـیک فارسی ، زبان عبید زاکانی بیـشترین تـصویرسازی را از وقـایع تلـخ زنـدگی مـردم بـا هـدف اصلاح دارد. ابوالشمقمق و عبید زاکانی ، علی رغم تفاوت های جغرافیایی و زمانی ، به دلیـل شرایط نابسامان و فقر اجتماعی و فرهنگی نـسبتا یکـسانی کـه در آن زیـسته انـد، اشعارشـان دارای همگونی های فراوانی است . طنز در آثار این دو، نخست به قصد شستـشوی دردهـای درونی و دوم، با هدف نقد حاکمیت و اصلاح درد عموم نمود دارد. نوشتار حاضـر بـر آن اسـت کـه در چـشم انـدازی تطبیقـی و بـا روش توصـیفی - تحلیلـی ، همگونی ها و ناهمگونی های طنز اجتماعی را در اشعار این دو شاعر فارسی و عربـی مـورد بررسی قرار دهد.
خلاصه ماشینی:
"] أترانی أری من الدهر یوما لی فیه مطیة غیر رجلی و إذا کنت فی جمیع فقالوا قربوا للرحیل قربت نعلی (همان: ٧٨) [ آیا روزی را خواهم دید که غیراز پاهایم مرکبی داشته باشم ؟/ زمانی که در بـین جمـاعتی هستم و فریاد می کنند که رحل سفر بربندید، من ، تنها کفش های خود را آماده می کنم ] عبید - بر خلاف ابو الشمقمق - روزگاری در رفاه زیـسته و نـزد برخـی حکمرانـان دارای منزلت بوده است ولی اینک به ناداری و قرض مبتلا شده است : وای بر من که روز و شب شده ام دایما هـــمنشین و همدم قرض مــدتــی گــرد هــرکسـی گشتم بو که آرم به دست مرهم قرض آخـــر الأمـــر هیـــچ کس نگشاد پای جــانـــم ز بند محکم قرض ( کلیات عبید، ١٩٩٩م : ١٣٢) نیز گوید: مردم به عیش خوشدل و من در بلای قرض هریک به کار و حالی و من مبتلای قرض فـــرض خــدا و فرض خلایق به گردنــــم آیـــــا ادای فرض کنم یا ادای قرض خرجم فزون ز عادت و قرضم برون ز حد فکر از برای خرج کنم یا برای قرض در شهر قرض دارم و اندر محله قرض در کوچــــه قرض می کنم و در سرای عرضم چو آبــروی گدایان به باد رفت از بس که خواستم ز در هر گدای قرض (همان: ١٣٣) ابوالشمقمق نیز با همین حس شکوه آلود و لحن کنایه آمیز، خـدا را بـه خـاطر پیـاده بـودن خود و سواره بودن دیگران شکر می گوید و آرزوی خود را در داشتن اسبی اصیل می بیند که به خری ختم شد و سپس ، با لحنی حـسرت آمیـز شـکوه مـی کنـد کـه بـرای دیگـران، مرکب حاضر می کنند و او خود،کفش هایش را آماده مـی کنـد."