چکیده:
مسئله علت فاعلی از مباحث مهمی است که در فلسفه یونان باستان قابـل بررسـی است . ما این موضوع را ابتدا در فلسفه پیش سقراطیان ، و سپس در فلسفه افلاطـون و ارسطو پی خواهیم گرفت . برخی از فلاسفه یونان فقط به علت طبیعی یـا همـان مادة المواد معتقدند و برخی دیگر به علت فاعلی غیرطبیعی غیرایجادی معتقدند. بـر اساس مبنای فکری آنها، وجود از لاوجود به وجود نمی آید، در نتیجـه ایـن جهـان قدیم است و نمی تواند ایجادکننده ای داشته باشـد. پـس خلـق از عـدم در اندیشـه فلاسفه یونان باستان برخلاف مبنای آنهاست . با توجه به ظاهر آثار ایـن فلاسـفه ، آنها به خلقتی که در ادیان ابراهیمی مطرح شده ، معتقد نیستند. از این رو، «خدا» در اندیشه این فلاسفه با «خدا» در ادیان الاهی متفاوت است .
خلاصه ماشینی:
"کاپلستون امتیاز اصلی فلسفه آناکسـاگوراس را این گونه بیان می دارد: امپدکلس حرکت را در جهان به دو نیروی جسمانی و مادی عشـق و نفرت نسبت داده بود، اما آناکساگوراس به جای آنها اصل «نـوس » یـا عقـل را معرفـی کـرد (همان : ٨٥).
کاپلسـتون ایـن ادعـای ارسطو را ناعادلانه دانسته ، می گوید: حقیقت امر این است که ارسطو به طور کلی نسبت به افلاطون عادل و حـق گزار نیست ؛ زیرا افلاطون در تیمـائوس مفهوم دمیورژ (demiurge) را به عنـوان علـت فاعلی وارد می کند؛ و همچنین ضمن حفظ نظریـه ای دربـاره غائیـت ، از خـدایان ستاره ای [یا ستارگان خدایی ، (افلاطون ، ١٣٥١: ٤١)] بهره می جوید.
چرا باید مثال ، خدا باشد؟ مثال که شخص نیست ، روح هـم نیسـت ، بلکه در نهایت علت معقولی است که بیشتر به شی ء می ماند تا به شخص (ژیلسون ، ١٣٧٤: ٣٧) مطلب دیگر این است که نزد افلاطون ، شأن خدایان ، پایین تر از مثـل اسـت .
بر اساس همین دیدگاه ارسطو است که علت فاعلی ایجادی قابل طرح نخواهد بود؛ زیرا ایـن علت هنگامی قابل طرح است که یک چیزی بخواهد از مرحله نیستی و عدم به مرحله هسـتی و وجود وارد شود و اگر کسی به چنین امـری معتقـد نباشـد و پیـدایش از عـدم را نـاممکن بدانـد، نمی تواند از علت فاعلی ایجادی سخن بگوید علت فاعلی در دیـدگاه ارسـطو «معطـی الحرکـه » است که موجب حرکت یک قوه و استعداد برای رسیدن به فعلیت می شود.
همچنین محرک اول غیرمتحرک که ارسطو بدان قائل است ، در نظر این حکیم از یک لحاظ علت حرکت جمیع ماسوا به شمار می رود؛ لکن نباید اعتقاد به خالقیت را درباره منشأ عالم بـه وی نسبت داد."