چکیده:
مطالعة حاضر دربارة جایگاه و رابطة سنت و مدرنیته، تقابل وتضاد، و یا بههمآمیختگی آنها در گونة داستان کوتاه ایرانی است. برای این منظورشش داستان کوتاه از مجموعة بشنو از وی چون حکایت میکند، انتخاب شده است.این داستانها عبارتند از: «باغ فرخلقا»، «آیینة سنگی مادربزرگ»، «کنیزو»، «اسرارمرگ میرزا ابوالحسن خان حکیم»، «در پشت آن مه»، و «شازده کوچولو» که به ترتیب توسطشهرنوش پارسیپور، منصور کوشان، منیرو روانیپور، امیرحسن چهلتن، اصغر عبداللهی، وجعفر مدرس صادقی به نگارش درآمدهاند. در این داستانها، برهمکنش سنت و مدرنیتهدر جامعة ایرانی در قالب مضامین زیر نمودار میشود: جایگاه زن مدرن در جامعة سنتی،تضادهای نسل زنان مدرن و زنان سنتی، انحراف اخلاقی در جامعة مردسالار در حرکت به سمتمدرنیته، سکوت و جنون زنان، و خودشیفتگی و خمودگی زن به عنوان موجودی با هویت مسخ شدهدر زندگی متأثر از مدرنیته. گزینش این داستانها بر اساس جدید بودن و همخوانیشانبا رویکردهای ذیل انجام گرفته است. نگارنده در نظر دارد تا با رویکردهای فمینیستیو ساختارشکنی، این داستانها را بررسی و به ارزیابی نحوة کاربرد سنت و مدرنیته درآنها بپردازد. هدف از انجام این مطالعه، اثبات وجود کنش و برهمکنش میان سنت ومدرنیته در داستانهای کوتاه انتخاب شده است. به بیان دیگر، نگارنده در صدد اثباتاین حقیقت است که برخی از داستانهای کوتاه ایرانی معاصر قادر به نمایاندن مدرنیتهصرف و نادیده گرفتن سنت بهطور کامل نیستند.
خلاصه ماشینی:
این فرایند بسیار پیچیده و سهمگین بود، اما نیل به مدرنیسم هیچ گـاه باعـث زدوده شدن کامل سنت از صفحه افکار و اعمال انسان نشد، بـه نحـوی کـه همـواره مـی تـوان کشمکش های کوچک و بزرگ را در سرتاسر زندگی بشر مدرن و حتـی پـسامدرن جـستجو و مشاهده کرد.
گونة داستان کوتاه ایرانی که پیدایش آن اصولا وابسته به شـکل گیـری پدیـدة مدرنیتـه در اواخر دورة قاجار و کل دوران پهلوی است ، در دست نویسندگانی که در چکیده ذکر شـد، بـه اوج شکوفایی و کمال خود می رسد، و به این ترتیب ، آینة تمامنمای شرایط زنـدگی ایرانـی در جامعه ای در حال گذار از سنت به مدرنیته با تمام تناقض ها، درگیری ها و تضادهای حاصـل از این رویارویی می شود.
البته او نسبت به فائزه، اجتماعی تر به نظر می رسد، و دمساز فرخ لقا و باغبان و زرین کـلاه می شود، اما حتی از فائزه نیز افسردهتر و دلمردهتر است ، چرا که عشق را هرگز تجربه نکرده و اگر چه فکر خیلی از افراد را به راحتی می خواند، بسیار «سادهتر از آن بود که این دانـسته هـا را به کار گیرد» و «فقط خودش را زجر می داد» (همان ٢٧).
به نظر می آید که در این داستان نه سنت و نه مدرنیسم ، هیچ کدام شـیوة معنـاداری بـرای زندگی نیستند، بلکه ژرفا و عمق زندگی در جایی آشکار می شود که انسان بـا اتکـا بـه نیـروی ارادة خویش تعریـف جدیـدی از بـودن ارائـه دهـد و در عـین حـال، ایـن تعریـف را کـه در چارچوب سنت و مدرنیته نمی گنجد، در زندگی بکار بندد.