چکیده:
چکیده اسطورة سندباد در هفت قصیده از دیوان صلاح عبدالصبور آمده است. این اسطوره در شعر وی بر مضمونهایی همچون: سرگشتگی، فرار از واقعیتهای تلخ زندگی، شناخت و معرفت و سرکشی و نوآوری دلالت دارد. سندباد به روشهای گوناگونی در شعر عبدالصبور آمده است؛ گاهی نقاب شاعر است و گاهی قهرمان روایت اوست. حضور وی اشارهوار، نمادین و با گفتگوهایی گاه عامیانه و گاه عالمانه است. سندباد در شعر عبدالصبور سه چهرة مختلف دارد: 1- مبارز، شجاع و مسافری که در پی نـاشنـاختههای جهـان است و مـردم را نیـز بـه جنبش فـرامیخواند. 2- ترسو و بزدل که از سفر میهراسد و 3- صوفیمسلکی است که به سفرهای درون میپردازد و در پی گمشدههای معنوی است.
خلاصه ماشینی:
این وضعیت جامعة عرب است که میلی به تغییر و بیداری ندارد و در تعارض با خواستة شاعری است که خواستار میلاد و تغییر است؛ همان چیزی که سندباد در همة سفرهای خود به دنبال آنها بود» (داود، بیتا: 312).
قصیدة «الملک لک» سومین قصیدهای است که سندباد، با چهرهای انقلابی در آن حضور مییابد؛ در این قصیده شاعر به گفتگو با معشوقة خویش میپردازد؛ سپس به اعماق خاطرات خود غور میکند و سندباد و طوفانهای دریا به خاطرش میآیند: وفی اللیل کنت أنام علی حجر أمی/ وأحلم فی غفوتی بالبشر/ وعسف القدر/ وبالموت حین یدک الحیاة/ وبالسندباد وبالعاصفة/ وبالغول فی قصره المارد/ فأصرخ رعبا...
(همان: 153) «روح شکست و فروپاشی که شاعر در این قصیده به آنها اشاره میکند از نشانههای سندباد هزار و یک شب نیست بلکه از ویژگیهای انسان عرب معاصر است که در میان تمدنها از بین رفته و روحیة قهرمانی، غیرت و بلندپروازی خود را از دست داده است» (کاملی، 2004: 100).
سندباد در هزار و یک شب، ماجراجویی شجاع، بی باک و در پی ارضای حس کنجکاوی و به دست آوردن ثروت به سفر میرود و در پایان نیز سربلند و پیروز به کار خود خاتمه میدهد، در حالیکه سندباد عبدالصبور که در ابتدا شجاع و بیباک است، در پایان به انسانی ترسو تبدیل میشود که از ماجراجویی واهمه دارد و هر لحظه در انتظار مرگ و از بین رفتن است و کارش به صوفیگری میکشد و سفرهایش را به جای عالم خارج در دنیای درون انجام میدهد.