چکیده:
بررسی ارتباط سقراط با تراژدی کلاسیک و نسبتسنجی این دو، هدف این نوشتار است. اوجگیری شعر تراژدی در قالب نمایشنامههایی از «آیسخولوس» همزمان با دوران رشد و بالندگیهایی مواجه بوده است که آیسخولوس به اجرا درمیآورد و اوج زندگی شهر آتن محسوب میشد. وی با تأثیرپذیری از محتوای دینی تراژدی مبتنی بر سرنوشت، حق و عدالت و نیز عنصر درد و رنج در آن، که مایة ترحم و ترس میشود، و بسیاری الهامات دیگر از درونمایة تراژدی، واقعة محاکمة خود را تبدیل به نمایشی تراژیک کرد. تفاوت آن با نمایشنامههای آیسخولوس در این بود که برخلاف حضور تخیل در اشعاری از این نوع، نمایشنامة سقراط و پایان اندوهناک آن، واقعیتی انکارناپذیر است.
The main purpose of this study is to survey the relationship of Sacrate with classic tragedy and assessment of these two cases. The climate development of poetic tragedy in the form of dramas of “Aeschylus”, accompanied with the concurrent periods of enhancement of Sacrate. Sacrate got familiar with the dramas of Aeschylus at his youth in Athen. By being effected by the religious content and tragedy based on fate and justice and rightiousness and sorrow and pain, These features were accompanied by the compasionat and fear. And other aspirations were concluded from these tragedies. He changed his trials to drama. His difference with other dramas of Aeschylus was that inspite of imagination in these kinds of poems, the dramas of Sacrate and sorrowful end were an inevitable reality.
خلاصه ماشینی:
علی رغم امکان برقراری رابطه ای تاریخی و روان شناختی میان سقراط و تراژدی ، این مقاله نه به اثبات چنین رابطه ای ، بلکه به خوانش آپولوژی در پرتو مؤلفه های اساسی نمایشنامه های آیسخولوس می پردازد.
با الهام از این مطالب ، باید گفت که در صورت امکان هم سطحی واقعه ای تاریخی با اسطوره ، چه منعی وجود دارد تا نتوان تحلیلی تراژیک از محاکمۀ سقراط ارائه داد، به خصوص که بسیاری از عناصر مقوم تراژدی هم در آن حضور داشته باشد.
در مورد سقراط نیز از منظر رسالتی که برای خود به فرمان خدای دلفی قائل است مسئله همین گونه است : «آن ندای خدایی که همواره با من بود در چند روز گذشته نیرومندتر از پیش شده بود و بارها هر وقت میخواستم پای از راه صلاح بیرون نهم مرا بیدار میساخت » (همان : ٣٨).
بدین سان چنین القا می شود که عظمتی تراژیک وجود دارد که آدمی حتی دم مرگ می تواند به آن نایل شود و در حالی که زندگی محکوم به سرنوشت خود را فدای رهایی هم نوعان می کند، ما را با آنچه حتی به چشم مردمان دیندار همچون نابودی بی معنی و بیهودة فضیلت اصیل مینماید، آشتی دهد (یگر، ١٣٧٦: ٣٥٣).
چنانکه سرنوشت شوم از بیرون به آتئوکلس روی میآورد و علت آن گناه نیاکان و خانواده اش است علت مرگ سقراط نیز جهل دامن گیر آتنیان بود.
بررسی عمیق تر تأثیر تراژدی بر سقراط ، خود درآمدی برای فهم اصیل تر این شخصیت تاریخی است .