چکیده:
<P>افزودن تاریخچهای بر انسانشناسی و بخش متدولژی مربوطه،موضوع مورد بحث را به صورت کتابی مستقل درآورد.و اگر مجالی ماند بقیه کتاب ترجمه خواهد شد.</P><P> دانشپژوهان آگاه هستند که بر سر آراء مارکس و انگلس مجادلات فراوان بوده و هست.در سلسله پژوهشهای یاد شده به این مناقشات خواهیم پرداخت و آنها را به نقد خواهیم کشید و در این راستا به آراء لوسین گلدمن،سارتر،میلز،لیند و...نیز خواهیم پرداخت.</P><P> روشن است که در عرصه موردنظر آراء اندیشمندانی چون جوزف شومپتر، هابرماس،مارکوزه،هورکهایمر،تورستاین وبلن و دیدگاههای پست مدرنیستی و...نیز باید مدنظر قرار گیرد،تا نتیجه مطلوبتری از مبحث حاضر بهدست آید.به همین سبب از سروران اندیشمند و همکاران گرامی استدعا دارم تا مرا در این امر مهم و دشوار یاری رسانند و از هر راه ممکن به غنای بیشتر آن بیفزانید.</P><P>آن چه میخوانید بخش اول پژوهشی است که در کتاب پر حجم و وزین مبانی انسانشناسی فرهنگی آمده است.کتاب یاد شده که چاپ هشتم آن به سال 1990 بر میگردد متشکل از دو بخش نظریهها و روششناسی است.قسمتهای بعدی"چرخه فرهنگ"سیاسی"چپ مارکسیست"آراء لنین،تروتسکی ولوکاچ و پس از آن دیدگاه آنتونیو گرمشی در این زمینه و سپس"بازتابهای اندیشه مارکسی بر انسانشناسی فرهنگی جدید"و سرانجام"بحران سوسیالیسم و مسایل انسانشناسی که کلا نقد و بررسی دیدگاههای آدام شاف،سی.ای.گولاین،لوی آلتوسر،دی وی ای.کی.کوزیک و آر.ریچتا است در همین مجله به تدریج خواهد آمد.نگارنده این سطور ابتدا قصد دارد تا عناوین یاد شده را به ترتیبی که ذکر شد به چاپ رساند و پس از آن-شاید همزمان-با</P>
خلاصه ماشینی:
"تازگی نظریه مارکس در آن نیست که مربوط به یک نظام است،بل در"معنایی"است که یک نظام میتواند برای انسانهایی داشته باشداست که در چارچوب آن زندگی میکنند و به وسیله آن در شرایط تاریخی تعیینکننده و دقیقی قرار میگیرند؛تازگی آن دقیقا در مفهوم انسانشناختی آن نهفته است که برای مدتهای مدیدی به دست فراموشی سپرده شد و تنها در مرحله تاریخی معینی،یعنی در هنگامه ساختن سوسیالیسم توانست مطرح شود؛و آن هنگامی بود که تروتسکی در"انقلاب خیانت شده"یادآوری کرد: "سوسیالیسم رژیم تولید برنامهریزی شده برای ارضاء بهتر (1)- MARX K.
"1 حتی اگر جملات بالا را در قالب ساختساختند نمای*آن بی چون و چرا بپذیریم-که در این صورت دیدگاه پارسونز را به مارکس نزدیک میکند-در این حالت هم این ابهام مطرح میشود که اندیشههایی را که مارکس"تولید میکند"نمیتواند به طبقه حاکم منتسب باشداست؛پس میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا مارکس در این عبارات رابطه فرهنگ و جامعه را بهگونهای دقیق نمینمایاند؟در واقع و بر پایه تجارب تاریخی معین،بارها تأیید شده است که-مانند آراء مارکس که در جامعه بورژوایی شکل گرفت-علم زاییده جامعه است،اما جامعه آن را تعیین نمیکند و در فرهنگ همه چیز ایدئولژی نیست؛این مهم به روشنی در جملات نقل شده از مارکس دریافتنی است،اما باید اذعان کرد که شکافتن آن در اینجا نمیتوان عملی شود.
"1 اما مارکس بر این باور بود که در جامعه سرمایهداری که در آن زندگی میکرد،به وجود آمدن شرایط یاد شده ناممکن است؛جامعهای که در آن انسان زیر سلطه روابط اجتماعی-اقتصادی خود ساخته قرار دارد و علیه آن نیز برمیخیزد: «در دوره حاضر تسلط روابط عینی بر افراد،سرکوب فردیت در وضعیتی عارضی شکل بحرانیتر و عمومیتر به خود گرفته است."