چکیده:
گروههای تروریستی مانند القاعده و داعش با برقراری پیوندهای پیچیده و انعطافپذیر، تفسیرهای متعصبانه و بنیادگرا از اسلام سنی و کاربرد «جهاد» در برابر مخالفان ایدئولوژی افراطی خود، بهقدرت و نفوذ گستردهای در خاورمیانه و شمال آفریقا دست یافتهاند. برخی از این گروهها همچون القاعده سودای جهاد جهانی دارند و برخی دیگر مانند داعش در سطح محدودتر منطقهای و کشوری، در سایة هراسافکنی و تندرویهای مذهبی، در دوران جهانیشدن و بحران هویت، در پی هویتیابی برای خود هستند. در این نوشتار به مقایسه شیوههای هویتجویی القاعده و داعش میپردازیم. یافتههای پژوهش نشان میدهد که شیوه هویتجویی این دو گروه با وجود همسانیهایی چون تاکید بر ایدئولوژی سلفی، کوشش در راه برپا کردن امارت یا خلافت اسلامی برای اجرای احکام شریعت، تفسیر تندروانه از آموزههای اسلامی، باور داشتن به منطق تکفیری و جهادی و عملیات انتحاری و مردن برای پیروز شدن، تفاوتهایی هم دارد. هرچند القاعده گرایش ضد شیعی دارد، امّا هدف اصلی خود را مبارزه با سلطه غرب اعلام میکند؛ ولی هدف اصلی داعش بعنوان یک گروه نوسلفی تکفیری، تشیع است و با مطرح کردن موضوع «دشمن دور و دشمن نزدیک» مبنا را ستیز با دولتها و عناصر متمایل به شیعه قرار داده و شاید این مهمترین وجه تمایز دو گروه باشد که دو الگوی رفتاری جداگانه پدید آورده است. از دیگر ناهمسانیهای این دو گروه میتوان از ریشههای فکری، تاکید بر جهاد (القاعده) یا تکفیر (داعش)، اولویت مبارزه با دشمن دور (القاعده) و دشمن نزدیک (داعش) یاد کرد.
خلاصه ماشینی:
یافتههای پژوهش نشان میدهد که شیوه هویتجویی این دو گروه با وجود همسانیهایی چون تأکید بر ایدئولوژی سلفی، کوشش در راه برپا کردن امارت یا خلافت اسلامی برای اجرای احکام شریعت، تفسیر تندروانه از آموزههای اسلامی، باور داشتن به منطق تکفیری و جهادی و عملیات انتحاری و مردن برای پیروز شدن، تفاوتهایی هم دارد.
هرچند القاعده گرایش ضد شیعی دارد، اما هدف اصلی خود را مبارزه با سلطه غرب اعلام میکند؛ ولی هدف اصلی داعش بعنوان یک گروه نوسلفی تکفیری، تشیع است و با مطرح کردن موضوع «دشمن دور و دشمن نزدیک» مبنا را ستیز با دولتها و عناصر متمایل به شیعه قرار داده و شاید این مهمترین وجه تمایز دو گروه باشد که دو الگوی رفتاری جداگانه پدید آورده است.
زمینههای فکری بنیادگرایی اسلامی؛ القاعده و داعش از دوران صحابه تاکنون، در عرصه معارف دینی دو جریان موازی با یکدیگر در چالش بودهاند، نخست جریانی که یکسره با مسائل روز و افکار و اندیشههای گوناگون روبهرو شده و به تناسب این تماسها، معرفت دینی را تحولپذیر دیده است؛ دیگری جریانی که از چنین تحولی هراس داشته و با پایبندی به سنت آغازین اسلام، از دگرگونیها در هر دوره فاصله گرفته و دیگران را نادیده انگاشته است: سلفگرایی.
در واپسین سالهای سده دوازدهم قمری، جریان سلفیه وارد مرحله تازهای شد و مفهوم تاریخی آن بار دیگر تغییر کرد؛ در نیمه دوم این سده چند جریان همزمان پدید آمدند که نمودهایی از سلفیگری بودند: نخست، جریانی در شبه قاره هند به پیشوایی شاه ولیالله دهلوی (1110ـ1176ق) که با وجود داشتن وجوه اشتراکی با ابن تیمیه در زمینه بازگشت به آموزههای سلف و برخی باورهای جانبی چون شیعهستیزی، با پایبند ماندن به تصوف و طریقه نقشبندی (زرکلی، 1986: ج 1، 149) فاصله خود را از ابن تیمیه حفظ کرد.