چکیده:
اتین ژیلسون فیلسوف و مورخ فلسفه فرانسوی از نظریه پردازان بنام مکتب نوتوماسی قرن بیستم است . به نظر او در تاریخ تفکر غرب تنها آکویناس به جای اصالت ماهیت به اصالت وجود تن در داده است . بیگمان او فعل وجود را بر ذات کاملا برتر میدانست ، اما آیا میتوانیم او را همان گونه که ژیلسون می پنداشت ، اصالت وجودی بدانیم ؟ آیا زیادت وجود بر ماهیت از دیدگاه آکویناس و ابن سینا یکی است ؟ یا همانگونه که ژیلسون معتقد است متفاوت است ؟ نکته مهم این است که چنانچه تفسیر ژیلسون از اصالت وجودی بودن آکویناس نادرست باشد، مدعای پرداختن فیلسوفان غربی به مساله اصالت وجود یا ماهیت نیز ناپذیرفتنی می گردد.
Etienne Gilson is a french philosopher and historian of philosophy and a famous theorizer in the neo - thomist tradition of 20th century philosophy. He believes that Aquinas is the only thinker in the western philosophy who has accepted the principality of existence and rejected the principality of quiddity. Undoubtedly، Aquinas absolutely preferred the act of existence to the essence. However، can we accept that Aquinas really has granted the principality of existence? Do Aquinas and Mulla Sadra have the same views of the existence-quiddity conceptual distinction? Or have not، as Gilson thinks so. More importantly، if Gilson is not right in his interpretation of Aquinas assertion of the principality of existence، then we can not accept that western philosopher have considered the problem of the principality of existence and the principality of quiddity.
خلاصه ماشینی:
"آکویناس در اثر معروف فلسفی خود که در واقع تنها اثر فلسفی اوست ، یعنی درباره وجود و ماهیت بارها تاکید میکند این ماهیت است که وجود را دریافت میکند و تعین میبخشد و وجود نسبت به ماهیت امری خارجی است ؛ بنابراین ، نمیتوان او را اصالت وجودی دانست و در نتیجه تفسیر ژیلسون از آکویناس تفسیری نادرست به شمار میرود و باید برخلاف نظر ژیلسون بگوییم آکویناس به شدت تحت تاثیر ابن سیناست .
درباره مقایسه و داوری ژیلسون باید به این نکته توجه کنیم که او مدعی است ابن سینا از ماهیت و آکویناس از شیء عینی موجود آغاز کرده است ؛ در حالی که ابن سینا، برخلاف این ادعا، در الهیات شفاء از ملاحظه وجود موجودات نتیجه گرفته است که آنها بر دو قسمند: قسمی واجب الوجود که وجود عین ذات و ماهیت آن است و قسمی ممکن الوجود که وجود غیر ماهیت آن است .
شاید به همین سبب است که او در آثارش همچنین از نسبت قوه به فعل برای بیان نسبت ماهیت به وجود استفاده می کند و ریشه این شیوه بیان را می توانیم در اصطلاح ممکن و امکان بیابیم که ابن سینا و پیش از او فارابی در بیان نسبت ماهیت به وجود به کار برده اند؛ چنانکه ابن سینا می گوید: چون آنها [فلاسفه ] دریافتند در چیزی که قوه به معنای مشهور [قدرت یا شدت نیرو] نامیده می شود فاعل و موثر بودن بالفعل شرط نیست ، بلکه آن شی ء از حیث قوه بودن امکان انجام دادن یا انجام ندادن دارد، نام قوه را به این امکان دادند."