چکیده:
هدف این مقاله بررسی ابیاتی از اشعار مولانا در مثنوی معنوی است که مربوط به حرکات و حالات و اشارات و نگاه مولانا به چگونگی انتقال پیام از طریق حرکات و اشارات است. بسیاری از ابیات که به ارتباط انسانی از طریق حرکات و اشارات ربط داشته در این مقاله دستهبندی شده است. علاوه بر آن، برای آنکه نگاه مولانا به زبان بدن را صرفا به مثنوی محدود نکرده باشیم، از ابیاتی دیگر از اشعارش بهره بردهایم.
همچنین، از اشعار شاعران دیگر که مربوط به موضوع است و یا قصص قرآن که مولانا به آن اشاره دارد، استفاده شده است. از آنجا که بخشی زیاد از ارتباط انسانی به زبان بدن اختصاص دارد و از سوی دیگر ارتباط نزدیک روان آدمی با حرکات و اشارات صادر شده از وی و نیمهآگاهانه بودن آن، زبانی صادقانهتر است، توجه مولانا به این بخش از ارتباط بررسی شده است.
از بررسیهای انجام شده و کنکاش در ابیات مربوط به موضوع در مثنوی، به اعتقاد و باور مولانا به زبان بدن دست یافتهایم و اینکه او زبان بدن را صادقانهتر از زبان کلامی (verbal communication) میداند.
The purpose of this article is to study and classify certain linesfrom Moulana’s poetry in particular from MasnaviManavi which has bearing on the movements, states, and signs and also to study Moulana’s perspective regarding the manner by which the message is conveyed through these movements.Accordingly, Koranic tales and poetry of other poets relevant to the subject have been employed. Since a great deal of human communication is concerned with the body language, and there is a close relationship between the human soul with the subconscious movements and signs emanating from the person makes body language a more sinceremeans of communication, hence Moulana’s attention to this form of communication is analyzed. The conclusion proves that Moulana finds body language a more sincere mode of expression than verbal communication.
خلاصه ماشینی:
گونه گونی چهره 34 مولانا در قصه شیر و خرگوش می فرماید : رنــگ و رویــم را نمــی بینــی چــو زر زانــدرون خــود مــی دهــد رنگــم خبــر البته ممکن است بیش از آنچه به زبان بدن ارتباط داشته باشد، بـه سـمیولوژی (نشانه شناسی ـ شرح حال گیری ـ پرسش از احوال بیمار) ارتباط پیدا کند، چـرا کـه در جای دیگر می فرماید: روی ســرخ از غلبــۀ خــونهــا بــود روی زرد از جنــــبش صــــفرا بــــود رو ســـپید از قـــوت بلغـــم بـــود باشــد از ســودا کــه رو ادهــم بــود 35 در حقیقـــت خـــالق آثـــار اوســـت لیک جـز علـت نبینـد اهـل پوسـت گرچه او در جای دیگر بصراحت از نبض بیمار به عنوان وسیله ای برای پی بـردن به علت ها (سمیولوژی ـ نشانه شناسـی در پزشـکی ) اشـاره دارد، ولـی ارتبـاط هیجانـات درونی و ضربان نبض را بوضوح بیان می نماید: 36 نــبض جســت و روی ســرخ و زرد شــد کــز ســمرقندی زرگــر فــرد شــد مسیح شیرازی گوید: از پریدنهای رنگ و از طپیـدنهـای دل عاشق بی چاره هر جا هست ، رسوا می شـود و باز مولانا عشق بی زبان را روشن تر می داند: 37 چون گذشت آن مجلـس و خـوان کـرم دســت او بگرفــت و بــرد انــدر حــرم *** هرچــه گــویم عشــق را شــرح و بیــان چون به عشـق آیـم خجـل باشـم از آن گرچـه تفسـیر زبـان روشـن گـر اسـت لیک عشق بی زبـان، روشـن تـر اسـت چــون قلــم انــدر نوشــتن مــی شــتافت چون به عشق آمد، قلم بر خود شـکافت چون سخن در وصف ایـن حالـت رسـید هم قلـم بشکسـت و هـم کاغـذ دریـد عقل در شرحش چو خـر در گـل بخفـت شرح عشق و عاشقی هـم عشـق گفـت ولـی در داسـتان جـالینوس طبیـب بـه نکتـه ای عجیـب اشـاره دارد کـه نبـوغ روانشناسی و ارتباطشناسی مولانا را بیش تر آشکار می کند: گفــت جــالینوس بــا اصــحاب خــود «مــر مــرا تــا آن فــلان دارو دهــد» پس بدو گفـت آن یکـی «ای ذوفنـون!» ایـــن دوا خواهنـــد از بهـــر جنـــون دور از عقــل تــو ایــن دیگــر مگــو گفــت : در مــن کــرد یــک دیوانــه رو ســاعتی در روی مــن خــوش بنگریــد چشـــمکم زد، آســـتین مـــن دریـــد گــر نــه جنســیت بــدی در مــن از او کــی رخ آوردی بــه مــن آن زشــت رو؟ گـر ندیـدی جـنس خـود، کـی آمـدی؟ کـی بـه غیـر جـنس خـود را بـر زدی؟ چون دو کس بر هم زند، بی هـیچ شـک در میانشــان هســت قــدر مشــترک 38 کی پرد مرغـی ، مگـر بـا جـنس خـود؟ صـحبت نـاجنس ، گـور اسـت و لحـد سبب پریدن و چریدن مرغی با مرغی که هم جنس او نبود: آن حکیمــی گفــت دیــدم در تکــی در بیابــــان زاغ را بــــا لکلکــــی در عجــب مانــدم بجســتم حالشــان تــا چــه قــدر مشــترک یــابم نشــان 39 چون شدم نزدیک، مـن حیـران و دنـگ خــود بدیــدم هــر دوان بودنــد لنــگ راه رفتن آن دو با یکدیگر موجب شده است کـه بیننـده بـه دنبـال مشـترکاتی بگردد و این هم راهی را با آن نشانه های مشترک توجیه نماید.