چکیده:
اصطلاح و گسترة معنای «اندوه» در عرفان اسلامی ـ ایرانی، از جایگاهی رفیع برخوردار است و از میان آثار شاعران معاصر، در شعر سهراب سپهری نمود و جلوۀ بیشتری یافته و بسیار پربسامد است. آشکار است که اندیشۀ عرفانیِ سهراب در سرودههایش، او را از دیگر معاصرانش کاملاً متمایز میکند؛ لیکن یافتن مشرب و منشأ دیدگاههای عرفانی او بهدشواری قابل درک و دستیابی است. در این جُستار، معنا و مفهوم «اندوه» در شعر سهراب با دیدگاهها و آموزههای عرفان اسلامی، مطابقت و بررسی شده است. یافتههای این پژوهشِ توصیفی تحلیلی که بر اساس رویکردِ ادبیّات تطبیقی و مطالعات میانرشتهای تدوین گردیده است، گواه آن است که به دو دلیل، عدمِ مطابقتِ کاملِ مفهومِ «اندوه» در شعر سهراب با عرفان اسلامی ثابت شد؛ نخست اینکه در عرفان اصیل، «فاصله» وجود ندارد و بر «وصل» تأکید میشود، درصورتیکه در شعر سهراب، تأکید بر وجود فاصله است. دودیگر اینکه دستیابی به «حقیقت اصیل» در شعر سهراب، ناممکن و محال است، در حالی که در عرفان اسلامی اینچنین نیست.
خلاصه ماشینی:
» (شمیسا، 1370: 12-13) در این گفتار، قصد اثبات وجود اندیشههای عرفانی در سرودههای این شاعر را نداریم؛ آنچه در این مقاله مهم است، جایگاه اندوه و پرتکرار بودن آن در اشعار سهراب و مطابقت یا عدم مطابقت آن با عرفان اصیل اسلامی است.
و دیوارش فرومیخواندم در گوش/ میان اینهمه انگار/ چه پنهان رنگها دارد فریب زیست!/ شب از وحشت گرانبارست/ جهان آلودۀ خواب است و من در وهم خود بیدار:/ چه دیگر طرح میریزد فریب زیست/ درین خلوت که حیرت نقش دیوار است؟ (همان: 73-74) گاهی شاعر از پشیمانی و اندوه خطا در مقام خوف یاد میکند که ناشی از آمادگی برای پشت سر گذاردن خوف است: مرغ مهتاب/ میخواند/ ابری در اتاقم میگرید/ گلهای چشم پشیمانی میشکفد/ ...
خوف مقامی است که سالک مبتدی را دچار اندوه میکند «کسی که عارف و شناسای حق باشد از حق نمیترسد زیرا عارف کسی است که از وجود مجازی خود محو و فانی گشته است، حال آنکه خوف و ترس یا به خاطر فقدان حیات صوری است یا به جهت فوت ملایمات یا به جهت وقوع ناملایمات و مکروهات و چون او از اهل فناء فی الله است هرچه موجب ترس و خوف است، همه در نظر شهود او فانی و محو است» (لاهیجی، 1374: 353)؛ بنابراین، شاعر در مرحلۀ خوف خود را کودکی میپندارد که میترسد و زمانی که به فنا و هیبت میرسد، همان عامل ترساننده را تنگ در آغوش میگیرد و در خود ذوب میکند، گویی با آن یکی میشود: در این اتاق تهیپیکر/ انسان مهآلود!/ نگاهت به حلقۀ کدام در آویخته؟/ تو را در همۀ شبهای تنهایی/ توی همۀ شیشهها دیدهام/ مادر مرا میترساند:/ لولو پشت شیشههاست!