چکیده:
عقل انسان به عنوان وجه تمایز وی از حیوانات، اصلی ترین عامل شکل دهندة تمدن بشری بوده است و محرومیت از عقل به منزله محرومیت از حضور در فرآیند تمدن بشری تلقی می شود. در اسطوره های یونان باستانیعنی اولین زمینه های فرهنگی غرب زنان موجوداتی غیرعقلانی و احساسی توصیف می شدند.این طرز تلقی با فیثاغوریان که بنیانگذاران فلسفه یونان بودند ادامه یافت و سپس در تاریخ فلسفة غرب تا دوره روشنگری پیش رفت. به این ترتیب حوزة اجتماعی دوره روشنگری به مردان، و حوزة خانوادگی به زنان اختصاص یافتو عقل مردانه یکه تاز عرصه تمدن شد.با تولد و گسترش جنبش های فمینیستی فیلسوفان زنانه نگر پا به عرصة تفکر گذاشته اند و عقل مردمحور مدرن را مورد نقادی قرار داده اند.. ایشان به بازخوانی تفکر فلسفی پرداخته اند تا زنان را از حاشیه به متن حیات انسانی وارد کنند وبا ورود عقل مادرانه به نظریه پردازی ها و سیاستگذاری های اجتماعی، مهربانی و صلح را به جامعه بشری بازگردانند. در این مقاله پس از تحلیل عقل مذکر و نقادی آن توسط فیلسوفان زنانه نگر راهکارهای نظریه پردازان فمینیست تحلیل و ارزیابی می شود، و در نهایت معیارهایی برای عقلانیت ارائه می شود که از آسیب دوگانه انگاری انسان ها به عنوان سوژه / ابژه ، من / دیگری، اصلی / فرعی، در امان باشد و طرحی همدلانه برای حیات انسان دراندازد.
Reason is Difference among human and animal that makes human civilization. But creek mythology and philosophy believe that women are imotional and irrational. Modern Philosophers like Kant also introduce women irrational so they are inappropriate to social and political and economical area. But philosophers of feminism criticize the patriarchal approach about rationality. They believe patriarchal approach causes both sexual injustice and other injustices in human civilization. So feminist philosophers are trying for another discourse of reason because of bringing women to social and political and economical area sothat maternal rationality returns kindness and peace to mankind societies. In this article after analyses of modern male rationality and critiques of post modernism, the author evaluates feminist theories and presents rationality standards that don't get in trouble with human confrontation and duality of subject/ object, me/other, main/ subsidiary.
خلاصه ماشینی:
اما فیلسوفان زنانهنگر معتقدند معرفتها، چشماندازها، و دیدگاههای افراد مختلف با یکدیگر تفاوت دارند، ازاینرو نمیتوان معرفتهای متنوع را به یک مدل معرفتشناسی واحد تقلیل داد، مدل واحدی که ویژگیهای زنانه هیچ جایگاهی در تدوین آن ندارد؛ درحالیکه پذیرش یک گروه نامتجانس تأثیرات (گاه عقلانی و کلی و گاه جزئی و خاص) برای تولید معرفت واقعی ضروری است.
۴ روش تلفیقی فیلسوفان زنانهنگر هرچند نمیتوان فیلسوفان فمینیست را پسامدرن تلقی کرد، اما ایشان برای رفع چالش میان عقلانیت تمدنساز با ویژگیهای زنانه از پسامدرنهایی چون دریدا بهره میجویند و همانند او معتقدند سوژۀ مدرن مانع ورود تمایلات و عواطف به حوزۀ عقلانیت شده است.
در این طریق، عقلانیت تجربی با رویکردی رئالیستی زنانگی را مساوی با غیرعقلانیت معنا میکند، اما آیا غیرعقلانیت مؤنث میتواند شرط مادی عقلانیت سوژة مذکر و نیز دربردارندۀ شرایط زیستشناسانه، فرهنگی، سیاسی، و اجتماعی آن باشد؟ در فلسفۀ مدرن، هرچند زنانگی بهصورت نمادین از شرایط مردانۀ عقل خارج شده است، اما همین زنانگی بهمنزلۀ ماده برای صورت سوژۀ مردانه تلقی شده است؛ به این ترتیب در یک تعبیر سوژۀ مردانه بدون مادة زنانه محقق نمیشود و به این اعتبار عقل مردانه کاملا وابسته به زنانگی است (Anderson 1998: 17).
۸. نقش اشتیاق و شهود در عقلانیت فمینیستی اندرسون ضعف ابژة تجربهگرایی مدرن را اثبات میکند و معتقد است اعتقادات عقلانی باید با سوژههای متنوع در بردارندة استدلال، انگیزه، شهود، و ایمان هماهنگ باشند (Nicholson 1990: 2-3, 26)، زیرا عقل مجرد از جسم وصول به معرفت عقلانی را برای انسان جسمانی غیرممکن میکند؛ بنابراین چرا باید عقلانیت را مجرد از جسم و عواطف جسمانی تعریف کرد و چرا باید واژة عقل جسمانی متناقض بهنظر آید؟ (Anderson 1998: 133).