چکیده:
دستیابی و تحقق امت واحده در جهان اسلام، نیازمند شناخت زمینههای تاریخی و استفاده از تجربههای تلخ و شیرین این مسأله در اعصار گذشته است؛ از این رو،
نگارنده به بررسی وضعیت دو کشور بزرگ یعنی ایران و عثمانی که در تعمیق ناهمسازگریهای جهان اسلام نقش قابل توجهی داشتند، میپردازد و زمینههای طرح مسأله
وحدت اسلامی را بررسی میکند.
در این نوشته ابتدا وضعیت ایران در عصر قاجار و عوامل انحطاط تبیین، و زمینههای بروز اصلاحطلبی بیان شده، و پس از آن فرایند مزبور در امپراتوری عثمانی
مورد بحث قرار گرفته است.
خلاصه ماشینی:
"ظاهرا دولت قاجار، چنانچه هم میخواسته نمیتوانست روند این انحطاط و زوال را تغییر دهد؛ زیرا قاجارها افزون بر مشکلات مألوف سلسلههای گذشته ایران، بیهیچ تمرینی، از تجربه دنیای جدیدی ناگزیر شدند که معادلات آن برای آنها ناشناخته بود؛ از این رو اوج دوران انحطاط ایران را میتوان در عصر قاجار مشاهده کرد؛ روزگاری که ایران به حکم ویژگیهای اقتصادی، سیاسی و جغرافیایی، عملا بازیچه نقشهها، تکنیکها و معاملات گسترش خواهانه عوامل جهانی استکبار شد.
این انحطاط ژرف و همه جانبه در ایران عصر قاجار، ایران را نه فقط در قیاس با امپراتوری عثمانی و حتی ولایتهای تابعه آن مانند مصر و عراق، در موقعیت پایینتری قرار میداد، بلکه حتی در پارهای از جهات، از همسایه جدید شرقی خود (افغانستان) که از سال 1160 قمری / 1747 میلادی، در پی قتل نادرشاه افشار و تجزیه ایران، میان جویندگان فرمانروایی، روند جدایی آن از ایران مرکزی آغاز شد و در بستر معادلات استعماری قدرتهای غربی در سال 1273 قمری / 1857 میلادی، استقلال آن از ایران رسمیت بینالمللی یافت نیز فرومانده بود.
در دوران سلاطین مجموعه دوم که از سلیم دوم آغاز میشود و با سلطان محمد ششم، وحیدالدین پایان میپذیرد، امپراتوری از پیشروی باز ایستاد و مراحل اضمحلال آن، یعنی دوران انحطاط و زوال طی میشود؛ البته در این مجموعه، استثنائاتی چند میتوان یافت؛ اما در این ادوار مستثنا که عثمانی به پیروزیهایی محدود دست مییابد و فتوحاتی نیز صورت میگیرد، روند اضمحلال کلی امپراتوری متوقف نمیشود؛ البته نباید از دیده دور داشت که خارج از قلمرو امپراتوری، وضعیت و تحولات دیگری نیز در کار بود که حتی مقتدرترین سلاطین و کارامدترین کارگزاران حکومتی، برای کنترل یا چارهاندیشی در باره آنها توانا نبود."